بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

چهارشنبه 7 بهمن 1388

وقتی شاعر فیلسوف غیرتش به جوش میآید!

کیهان شریعتمداری کرم دارد که برای افشا کردن شاعر و فیلسوف بی.بی.سی، نام مرا به میان میآورد و اشاره به دلواپسی هائی که چندی پیش برای مهناز حمیدی شاعر داشتم، میکند. که البته و خوشبختانه سرانجام به لندن آمد و یافتمش و متأسفانه با عصای زیر بغل و تنی فرسوده از درد روان!

مهناز را شاعر و فیلسوف بزرگ پیش پای زیبای سابقش قربانی کرد. (مهناز حمیدی توضیحاتی دارد به اصرار، که از سفر که برگشتم اینجا را در اختیارش میگذارم. چندبار خواست و خواستم که همدیگر را ببینیم، جانش را نداشت. گفت که عجالتاً توضیح بدهم جز اینکه شاعر بوده هیچگونه ربط و رابطه ای با شاعر فیلسوف نمیداشته.)

کیهان شریعتمداری اگر کرم نداشت، به حرف های من گیر نمیداد. (که البته در آرشیوم هست) که "دوستان مشترک" گلایه بارم کنند.
دوستان مشترک (که امیدوارم اشتراکشان از یک سو سر بیاید!) توجه داشته باشند که این غزلواره ی سراسر زدوخورد و تمام رنگی و عشقی، غیرتی، قیصری، ناموسی، افسوسی، تهمتی، کاسبکارانه، حسرتی (حسرت ابراهیم گلستان شدن!) را من به نام شاعر فیلسوف نسروده ام، (من کجا این استادی را در زبان و بیان دارم؟) خود مغبونش کلاهش را بالاتر گذاشته و یک سال پیش سروده (لابد از غصه ی وطن!!) و در داغاداغ ماجرای کهریزک به سایت "اخبارروز" داده است!

شاعرِ زیبایِ من!
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنج‌شنبه ۱۰ دی ۱٣٨٨ - ٣۱ دسامبر ۲۰۰۹

اسماعیل خوئی

شاعرِ زیبای من، ای جانِ جان ام بی قرارت!
ای لبانِ گُل نثارت رشکِ شعرِ آبدارت!

خوشتر است ار برخُروشی، خشمْ وش بر من بجوشی،
تا که مانَد در خموشی آن لبانِ گُل نثارت.

خنده زن، گل ریز بر من، بگذران پاییز بر من:
باز هم بگذار تا خوش بشکُفَد بر من بهارت.

گرچه می دانم که پیرم، نیست جان از عشق سیرم:
تا به دیدارت بمیرم، زنده ام در انتظارت.

نه، نه! امّا این سخن از مُرده ی من بر می آید:
مُرده ای که مُردگی ش از توست تنها یادگارت.

از تو چون شعری بخوانم، در شگفت و درد مانم،
کای برِ شیرینِ جانم! خام تر یابم ز پارت.

گفته بودم: "مگسل از من، که ت بُوَد آب و گِل از من،
هان! که، بی من، در سُرودن، زار خواهد بود کارت.

خواهی ار شعر از تو زاید، بودن ات برخی ش باید:
شعر سوی ات می گراید، چون شعور آید شعارت.

واره از امّا و آیا، جانِ من باش و سُرایا:
تا مرا داری، زبان را نیز داری در کنارت.

رخنه گر شو در دلِ من، خامه را در خونِ من زن:
تا کند آنِ تو گیتی خامه ی گیتی نگارت.

همرکاب ام باش، باری، وز من، از من، خواه یاری:
کاندرین رویا سواری کس به جز من نیست یارت .

ناسپاسی تا کی، ار پیوند و پیمان می شناسی؟ ــ
در سُرودن، گرنه در بودن، من ام پروردگارت… “

ای گُزینِ خوشه چینان! گفته بودم، پیشبینان،
کانچه خواهی دید از اینان کار خواهد کرد زارت.

اینک، ای گلزار! بنگر برگ و بارِ خویش پرپر:
در دلِ من ریشه داری ــ آه! ــ و بر بادست بارت.

کَر شوم تا نشنوم خاموشی ات کاش، ای پرنده!
کور گردم تا نبینم ــ گلشنِ من! ــ خارزارت.

کِشتگاهِ شعرْ جان ات آمد و من باغبان ات:
من هَرَسکار و نگهبان، من وجینگر وآبیارت.

لیک، چون گَشتی گل آور، شاخه شاخه برگ ات و بَر،
از همه دیواره ها سر کرد بیرون شاخسارت.

خود تو داور باش، اگر چه بی گمان کور از غروری:
باغبان ات من به تنها، هر که جز من میوه خوارت؟!

هیمه ات نیز از من آتش دارد و گرمای روشن:
ای دریغ، امّا! که تنها جانِ من سوزد شرارت.

خوشتر از آهو خُرامی در گذر بر کامجوبان؛
از من، امّا، باد را واپس نهد پای فرارت.

می تواند سوی چاه ات بُرد هر کآید به راه ات؛
می کند هر کس که چیند دامکی آسان شکارت.

خوشترین خُمخانه ی دنیاست آغوشِ تو، امّا
کمترینِ جرگه ی رندان نمی ماند خُمارت.

تاجبانوی سُرودن می توانستی تو بودن،
گر به کارِ آزمودن "مد" نبود آموزگارت.

لیک، نامِ زود یابی بُرده ت از ره، چون سرابی؛
رفت، پنداری، به خوابی خوش روانِ هوشیارت.

پیشه، وآنگه، کاستی را کردی و ناراستی را:
گرچه فرّخ زاد و سیمین بود و پروین همتبارت.

با بد و ناکس بجوشی؛ بد چو بینی، برخروشی:
کاهد این بیهوده کوشی جانَکِ امیّدوارت.

گاهگه، ماری شوی که م زهر می پاشد به چشمان؛
گاهگه، زاغی که جان ام می خراشد قارقارت.

دشمنان ام را نوازی؛ وآن زمان کاین زشت بازی
را بر آن زشتان ببازی، بآسمان خیزد هوارت.

ای برآورده دمارم با دروغ و نادرستی؛
زود بادا تا برآرد رنجِ تنهایی دِمارت!

تیره شد آیینه ی من، مهرِ من شد کینه¬ی من:
بس که دیدم نادرست ات، بس که دیدم نا به کارت!

آتشِ من دود کردی، عشقِ من نابود کردی؛
خود بگو: چون بر تو بخشم، ور ببینم شرمسارت؟!

شعر تو شد یاوه گویی، جست و جویت هرزه پویی:
ای فنای نام جویی! شعر من اینک مزارت...


بیستمِ نوامبر ۲۰۰٨، بیدرکجای واشنگتن، دی.سی.

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی