بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

چهارشنبه 20 فروردين 1382

« خرسندآپ کمدي » به

« خرسندآپ کمدي » به زودي در آلمان
( جزئياتش در پائين)

00000000000000000
يادداشت جمعه ي گذشته را نگاه کنيد. گفتگوي بوش با رامسفلد: بوش ميپرسد « از تلويزيون الجزيره کسي کشته نشده؟ ». يارو جواب ميدهد « نه هنوز قربان. داريم سعي ميکنيم ». حالا انگار طنز بي مزه ي ما دارد يک جورهائي معني پيدا ميکند. بگذريم. تا از وبلاگ « هادي سرا » کسي کشته نشده ؛ بگذريم!! ... ها ها ها..
00000000000000000
شما از مهران کريمي ناصري خبري داريد؟
مهران 14 سال پيش از ايران خارج شد اما در فرودگاه هيثروي لندن ويزايش ندادند و برش گرداندند به فرودگاهي که آمده بود : « شارل دوگل » فرانسه.
ايراني آواره آنجا ماند تا ويزاي انگليس بگيرد. يک روز ؛ دو روز ؛ يک هفته ؛ دو هفته ؛ يک سال ؛ دو سال ؟ ... پنج سال ؛ شش سال ؟ تا 12 سالش را خبر دارم که در زيرزمين ترمينال يک فرودگاه شارل دوگل مهمانداران به او غذا ميرساندند و پيتزائي ها مهمانش ميکردند.
دو سالي هست که از او بي خبرم. نميدانم هنوز آنجاست يا رفته؟
مطبوعات غربي در باره اش مقالات نوشتند و از او عکس ها چاپ کردند. فيلم سازان از زندگي اش ( زندگي؟!) فيلم ها ساختند و طنزنويس ها طنز نوشتند.
بر روي جلد « اصغرآقا» ي نوروز 74 - شماره 312 ، - هجده مارس 95 - عکس مهران هست در حال تراشيدن ريش در دستشوئي فرودگاه. در صفحه ي 2 هم سروده اي هست با عنوان « نوروز در ترمينال » در قالب معروفترين شعر سهراب سپهري.

اينجا ميآورمش براي شما تا با هم يادي کرده باشيم از پايدارترين پناهنده ي ايراني: مهران کريمي ناصري. 53 ساله ؛ زاده ي جنوب ايران ؛ از پدر ايراني و مادر انگليسي يا دانمارکي ( درست درنيافتم) که در کودکي مهران به وطنش برگشته.
مهران در آغاز دهه ي 70 ميلادي براي تحصيل به انگلستان ( شهر برادفورد ) رفته و از اوائل 40 سالگي که از جمهوري اسلامي فرار کرده در فرودگاه شارل دوگل روزگار ميگذراند. ( تا 2 سال پيش که ؛ آنجا بود. اگر کسي از او خبر دارد ؛ ... - يادم رفت از احمد شيرازي رفيق عزيزم در پاريس سوال کنم. او سال ها مرا در جريان زندگي مهران ميگذاشت. يک بار هم پول فروش « اصغرآقا» در پاريس را گفتم ببرد تقديم او کند ؛ مهران روزنامه را گرفته بود پول را نگرفته بود! .... چي ميگفتم ؟ بله هرکس از مهران خبر دارد - لطفاً بنويسد تا ديگران هم بدانند. پرانتز را هم خودتان يک جائي ببنديد. اين کامپيوتر مرا جان به لب ميکند سر يک پرانتز يا خط تيره.
من به خاطر وبلاگ به پيسي افتاده ام وگرنه يک گاز اپل ام را به يک خروار آي بي ام نميدهم. امام خميني!
راجع به مهران و هر فرمايش ديگر « ايميل » فقط به اين نشاني لطفاً. عکس ها و اعلاميه هاي ضميمه ( اتشمنت ) متآسفانه باز نميشود. کامپيوتر من يک مقدار بي حوصله است و خيلی هم محافظه کار.
از همينجا فکر کنم ميتوانيد کليک کنيد : hadikhorsandi@aol.com
خِيلي طول کشيد. برويم سر اصل مطلب.

((((((( نوروز در ترمينال )))))))

اهل ايرانم.
روزگارم بد نيست.
چمداني دارم
پر از افسوس و دريغ؛
جيب هايم پر صبر؛
ريه هايم پر آه؛
دلکم تنگ باندازه ي هيچ.
خانه ام ترمينال.
آسمانم همه سقف بتوني. بي کفتر.
اخترانم همه لامپ.
حاليا شش سال است
در فرودگاه دوگل مهمانم.

در فرودگاه دوگل
مردمان مي آيند؛
مردمان ميگذرند؛
مردمان ميخندند؛
مردمان ميگريند.
من نه مي آيم ؛ نه ميگذرم.
من نه ميگريم؛
نه ميخندم؛
گرچه نه؛ گه گاه بر وضع خودم
در فرودگاه دوگل خندانم.

در فرودگاه دوگل -
در پاريس-
مثل من هيچکسي ثابت نيست؛
مثل من هيچ کسي ساکن نيست.
کارمندان ؛ رؤسا ؛
خلبانها و نظافت چيها؛
پيتزايي ها ؛ مهمانداران؛
نوبتي مي آيند؛
نوبتي ميمانند؛
ميروند آخر وقت.
وقت من اما پايانش نيست.
در فرودگاه دوگل زندانم.

سالها آمد و رفت.
عيدها آمد و رفت.
و مسافرهاي ريز و درشت
همه رفتند و رسيدند به مقصدهاشان.
چمدانها هم حتي رفتند.
ساک ها هم رفتند.
چمدان من ديگر اينجا
نخ اش از هر طرفي در رفته.
کاملا حوصله اش سر رفته.

توي اين زيرزمين
روزها مثل هم اند.
دوهزار و صد و هشتاد نود روز گذشت.
و من انگار که تا آخر عمر
در فرودگاه دوگل ميمانم!

اهل ايرانم!
سن و سالم کم نيست.
ششهزارش را شيرين دارم.
که از آن شش سالش؛
وقف ترمينال يک شده در شارل دوگل.
در فرودگاه دوگل حيرانم!

اهل ايرانم.
جد من کوروش بود.
به يهودي ها ويزا ميداد.
و من اينجا امروز؛
چشم بر مرحمت جان ميجر دوخته ام.
اصلاٌ انگار نه انگار که من
حد اقل
در فرودگاه دوگل انسانم.

من به تاريخ زکي ها گفتم.
و جوابم را تاريخ زکي ها داده؛
با دوتا اردنگي!
از سرم تاج تمدن افتاد؛
و مرا خشتک آخوند کشيدند به سر.
در عوض؛
استخوان پدرانم در خاک؛
نفت شد ؛ بنزين شد.
مادرانم به زمين ؛
دانه ي مهر و تکاپو دادند.
ولي افسوس و دريغ؛
عاقبت جيب مرا زد تاريخ!
کتکم زد سر صبر!
سر نفت!
در فرودگاه دوگل نالانم!

--------

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی