بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

چهارشنبه 7 ارديبهشت 1390

پاسخي به مقاله ي ناصر زراعتي در «گويا»

«ارباب بی مروت دنیا» عنوان مقاله ی شیرینی است از ناصر زراعتی در رابطه با درگذشت بیژن پاکزاد. (در "گویا") که اگر در آن نوشته، به من هم نپرداخته بود باز این روشنگری را لازم میدیدم.

از صغراهای جالبی که آقای زراعتی چیده است که بگذریم به این کبرای مقاله میرسیم:
«تا جايی که من آگاهی دارم، متأسفانه آن مرحوم چنين کارهايی را نکرد.» که به قول آقای زراعتی: «بُنيادی فرهنگی يا علمی و پژوهشی به نام‌شان ايجاد شود، يا مبلغی را به دانشگاهی اختصاص می‌دهند ... يا ايجادِ جايزه‌هایِ گوناگون در رشته‌های علمی و ادبی و فرهنگی و هنری مختلف، يا کمک به دانشجويانِ بااستعدادِ کم‌بضاعت يا نادار تا بتوانند به تحصيلات‌شان ادامه بدهند و مانندِ اين‌ها...»

و بعد حدیث آرزومندی آقای زراعتی: «کاش اشتباه کنم و بشنوم که بگويند بيژن پاکزاد بخشی از دارايی‌اش را وَقفِ امری فرهنگی يا علمی کرده بوده است.»
کاش همه ی آرزوها و «کاش» های آقای زراعتی به همین راحتی برآورده شود. بله قربان اشتباه میکنید! بیژن پاکزاد این کارها را کرد و «بنیاد» هم همراه با برادرانش به نام «بنیاد محسن پاکزاد» (پدرشان) درست کرد و تا آنجا که من میدانم چهار دانشجو را تحت پوشش قرار داد.

بعد آقای زراعتی میگوید: «تنها موردی را که می‌دانيم همان .... دادن يک دست کُتِ زرد رنگ ... به شاعرِ طنزپردازِ معاصر هادی خُرسندی بوده که آن‌هم نشان‌دهندۀ هوشياری کاسبکارانۀ اين کاسبکارِ مشهور و موفقِ هموطن بوده است. [لطفاً خوانندۀ عزيز از واژه‌هایِ «کاسب» و «کاسبکارانه» مفهومِ منفیِ برداشت نکند. منظورم معادلی‌ست فارسی برای اصطلاحاتِ فرنگی: بيزينس و بيزينس‌مَن.] .... چنان استفادۀ تبليغاتی‌ای کرد که صدها برابرِ ارزشِ مادیِ آن را هم اگر به مؤسسه‌ای تبليغاتی می‌پرداخت، نمی‌توانست به چنين نتايجِ درخشانی برسد. ...»
اولاً آقای زراعتی اگر قصد القای برداشت منفی نمیداشت، به جای «بیزینس» فرنگی، «کاسب» عربی نمیگذاشت و «پیشه ور» و «پیشه ورانه» مینوشت. در ثانی راجع به این «تنها موردی» که آقای زراعتی از عملیات علمی و فرهنگی و ادبی و هنری! بیژن پاکزاد میداند، توجه داشته باشیم که بیژن از آغاز در پی بازار ایرانی نرفته بود و به مشتری ایرانی نمی اندیشید و کت زرد اهدائی اش به من هم هیچ ارزش تبلیغاتی "کاسبکارانه" برایش نداشت.

آقای زراعتی میگوید: «آخرين حرف اين‌که از آن مرحوم انتظار نمی‌رفت کاری کند مثلاً در جهتِ حمايت از مبارزاتِ آزاديخواهانۀ مردمِ ايران يا به تشکيلاتی ياری برساند ....، اما دستِ‌کم می‌شد انتظار داشت که بخشی اندک از آن ثروتِ کلان را ... وقف فراهم آوردنِ امکانِ ادامۀ انتشارِ دائره‌المعارفِ «ايرانيکا» می‌کرد .... تا اين پيرمردِ اديبِ زحمتکش، دکتر احسان يارشاطر، در اين سالخوردگی بالایِ نود سالگی، اين‌همه نگران نباشد و به‌جایِ پرداختن به کارِ اصلی‌اش که همانا تصحيحِ و تنظيمِ مقالاتِ آن مجموعۀ باارزش است، ناچار نشود دستِ کمک‌خواهی پيشِ هر کس و ناکسی که اکثراً نيز از همان دارودستۀ «اربابِ بی‌مُروتِ [اين] دنيا» هستند، دراز کند.»

با این توضیح که بیژن پاکزاد نقشی در سالخوردگی پیرمرد ادیب زحمتکش و افزایش سن بالای نود ایشان و نیز فزونی نگرانی او نداشت (همانطور که نقشی در کشته شدن حسین در صحرای کربلا نمیداشت)، بگویم که آقای یارشاطر عزیز چندان از یاری های بیژن راضی بود که قرار بود در مراسم آینده لوحه ی افتخاری از جانب ایرانیکا به او بدهند.

ضمنا روزی که بیژن کت زرد را به من میداد گفت: "هادی جان من بر خلاف جار و جنجال های تبلیغاتی ام، بدون جار و جنجال یک بنیادی درست کرده ام، به ایرانیکا هم کمک کرده ام، حالا میخواهم کمکی در جهت مبارزات آزادیخواهانه ی مردم ایران بکنم یا به تشکیلاتی یاری برسانم، چه کنم و به کدام حساب بریزم که نتیجه ی معکوس نگیرم؟ جنجال نشود؟ فحش نخورم و پشیمان نشوم؟". در جوابش گفتم نمیدانم اما این بار که به شهر گوتنبرگ سوئد رفتم، ناصرخان زراعتی را می بینم، ازش می پرسم.
----------
مقاله ي آقاي زراعتي اينجاست.

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی