بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

شنبه 30 آبان 1388

گريه‌ي شاعر تالشي براي رقص خديجه‌جان

رقص تلخ "خديجه‌جان" را پائين‌تر ديديد؟ اگر ديديد چه حالي شديد؟ (اگر نديديد ميتوانيد اينجا ببينيد)

يک تالشي اصيل، يک شاعر شمالي، اين رقص را ديده است و از آن ترانه‌ي تالشي بي‌اصالت و بازاري حالش گرفته شده و از رقص "خديجه جان" بغضش ترکيده. اشک‌هايش اينجا ريخته است ...

عمو هادی عزیز سلام
نه شما خسته نیستید، از وَشتَن آن بانوی پیر گریه می بارد، و دل را می آزارد. بین ترانه و رقص هیچ تناسبی وجود ندارد. تالش ها مردمانی بسیار کهن هستند و آداب ایران کهن را هنوز بیش از هر قومی حفظ کرده اند. از جمله در تالش کهن و پاره پاره، دو نوع رقص وجود دارد. رقص شادی و شور و عروسی و رقص عزا. در روز عزای جوانان ناگهان زن تالش بر می خیزد و ترانه خوان، دامن دامن رقص بر زمین می ریزد. تالش ها با همه دلیری خود بسیار مهربان و پر احساس هستند، به راحتی چشم تالش نمناک می گردد؛ اما در آن لحظه که مادر عزادار می رقصد، گاه حتی نمی گرید، گاه حتی برای جوان اش ترانه های شاد می خواند، عروسی اش را تصور می کند، و حتی اگر سنگ چشم داشته باشد نمی تواند که آن لحظه خون نگرید.
آن بانوی پیر، و از زندگی خسته و دلگیر وَشتن اش، وَشتن عزای زن تالش را می ماند. گویی دارند با قیچی ترکمن چای، تالش کهن را برش می دهند، و آن بانو عزادار می رقصد. اندوه زندگی از سرو رویش می بارد، می بارد، می بارد ... و او می تکاند اندوه را اما می بینی که اندوه چسبناک از جان خسته اش جدا نمی شود. درست مثل تلاشی مذبوحانه است. من فکر می کنم آن جوان برای ترانه ی خود احتیاج به یک رقاصه داشته، و آن بانو نیز احتیاج به اندکی پول برای خریدن نان ، و این شد که به هم آمدند دو وصله ناجور - این و آن. بیشتر تمسخر انسان را می ماند، تا وشتن ِ شور.

رقص آن بانوی پیر غمناک مرا به یاد این دو بیت تالشی انداخت

هزار دردم پری درمونی را شُوم
شوی هنی دری روخونی را شُوم
روخون و راه درازه از ژنم پا
هیکس من نه دفرسه ته کاشی کا

هزار درد دارم و در پی درمان اش می روم
هنوز پاسی از شب مانده و من راه می روم
راه ها طولانی اند و من همچنان پای می کوبم
کسی اما نمی پرسد که به کدامین کرانه روانه ای


کسی از آن بانوی پیر نپرسید، این چه اندوهی است که در لحظه رقص نیز ترا رها نمی سازد. با دیدن این صحنه تاریخ دوباره بر من می تازد. عباس میرزا خسته از جنگ ِ شکست، بر گشته، تالشی را می بینم که برایش آب و نان می برد؛ و فتحعلی شاه قاجار دارد چانه می زند برای اینکه جواهرت شخصی خود را کمتر از دست بدهد. بلاخره سر هفتاد قاطر بار جواهرات تاریخی توافق می شود، استر ها به سوی روسیه به راه می افتند، فتحعلی شاه که این اواخر دیگر حاضر نبود حتی برای جبهه بودجه در نظر بگیرد، بعد از به راه افتادن هفتاد قاطر به سوی روسیه، های های به خاطر جواهرات خود گریست.
ولی وقتی ده سال بعد از فاجعه ی، گلستان، در تبریز جلسه ی اعلام جنگ بر پا کرد، هوچی گران چیز هایی می گفتند و او که شمشیر نادری بسته بود می گفت: بکشم؟
جمعیت هوچی فریاد می کرد: بد به حال روس.
از پیران شنیده ام که تالش های ایران پرست به کودکان خود سیر غذا نمی دادند تا به جبهه کمک کنند، اینک می بینم که ایران دوباره شکست خورده، خزر را دارند برش می دهند. مقراض ترکمن چای دیگری دارد برش می دهد مرز ایران کهن را، و در تهران دارند برای ماندن خود چانه می زنند؛ و زن تالش دارد در رقص عزا می سوزد......
لیثی حبیبی - م. تلنگر، شاعر آواره ی تالش پاره پاره

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی