بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

سه شنبه 17 شهريور 1388

سروده‌هاي اين اواخر

باز هم هست که بايد از اينور اونور جمع کنم.

سه شنبه 5 خرداد 1388

رباعي

آن کس که طويله‌ها جوابش بکنند
کمتر ز خر مرده حسابش بکنند
اين امت درمانده‌ی پرورده به جهل
ترسم که دوباره انتخابش بکنند
--------------
شب‌نشينی در جهنم!

عقل آدم در عجب از انتخابات شما
قيل و قال آبراهام لينکلن الواط شما

شمر ذی‌الجوشن ز خود رفع صلاحيت کند
گر ببيند نامزد آدمکش لات شما

دولت امروز وفردا دولت فقر است و ظلم
ميدهد بو وعده‌های نقد و اقساط شما

نوجوانان ضعيف و خسته‌جان در حبس‌تان
روح نادرشاه چارشاخ از فتوحات شما

بی‌نيازيد از اتم، از موشک و تير و کمان
تا خرافات و جهالت شد مهمات شما

دولت رمال و جنگير و دعابنويستان
هست پشتيبان فرهنگ خرافات شما

حضرت صاحب که ميگوئيد، سنکوپ ميکند
گر بيايد لحظه‌ای بهر ملاقات شما

گر به لعنت معتقد هستيد، هرشب تا سحر
شب نشينی در جهنم دارد اموات شما

شد غنی با همدلی‌تان، آش کشک رهبری
ليک کرم انداخته کشک و حبوبات شما

غير سيب کالک و گنديده و آفت‌زده
ميوه‌ای ملت نمی‌يابد به باغات شما

از خليج فارس تا بحرخزر، چشم وطن
غير سگماهی نمی‌بيند به شيلات شما

انقلاب ما به سان بازی شطرنج بود
شاه کيش ملتی شد، ملتی مات شما

رو به پايان است اين ويراژ دادن. عنقريب؛
توی خاکی ميرود ماشين اسقاط شما

روزی پيروزی، به دست آئينه‌تان خواهيم داد
ديدن رخساره‌ی خود، اين مجازات شما

هموطن‌جان، اين دم آخر زيادی غم‌مخور
حيف اعصاب شما و حيف اوقات شما
----------------------

جمعه 15 خرداد 1388
سر اومد زمستون... شکفته بهارون

آقای ميرحسين موسوی حساب کرده است که با آن کشتاری که از چريک‌های فدائی خلق در زمان نخست وزيری ايشان و در باقی ايام مستدام جمهوری اسلامی شد، ديگر کسی باقی نمانده که مصرف‌کننده يا مدعی سرود چريک‌ها باشد. بنابر اين آن را برای موزيک متن فيلم تبليغاتی خودش انتخاب کرده. حالا ديگر شخص ايشان است که:

«توی کوهستون،
دلش بيداره
تفنگ و گل گندم،
داره مياره.
توی سينه اش جان جان جان (يعنی ميرحسين جان)
يه جنگل ستاره داره!
(آقای موسوی)
لبش خنده نور (است)
دلش شعله شور (است)
(احتمالاً دست و پاش هم بلور است!)
صداش چشمه و يادش
آهوی جنگل دور (است)
(و به خاطر اينکه ايشان رأی بياورد:)
تو کوها دارن گل گل گل آفتابو ميکارن!»

توی اين هير و وير، آقای احمدی‌نژاد هم با استفاده از فرصت سرود «ای‌ايران» را به نفع تبليغات خودش مصادره کرد و با کلمات جديدی که زياد هم مفهوم نيست! ارائه‌اش داده.
تا آنجا که کامپيوتر ضعيف من با رزولوشن پائين توانست بگيرد و گوش کنم چنين بود:

«ای ايران ای احمدی نژاد
ای مأمور مخفی موساد
دور از تو انديشه و سواد
پاينده شد از تو هر فساد...»
(اگر ذخيره‌های ذهنی من روی حس شنوائيم اثر گذاشته باشد، خودم بی‌تقصيرم!)

و باز جای شکرش باقی که آقا محمود، ترانه - سرود معروف «مرا ببوس» را برای تبليغاتش انتخاب نکرده وگرنه عده‌ای درجا زهره ترک می شدند.
همين مانده که آقای کروبی هم سرود شاهنشاهی را مصادره کند:
«کروبی ما زنده بادا....
پايد کشور به کرش! جاودان...»
آقايان انگار يادشان رفته که فقط قرار بود سرود «انجزه - انجزه» بخوانند و امام خمينی خواندن هر سرود ديگری را برايشان ممنوع کرده بود. آن هم سرود دزدی. آن هم در مملکتی که وقتی دست آفتابه‌دزد را قطع می کنند، معلوم نيست چه مجازاتی در انتظار دزدان آهنگ و ملودی و شعر و ترانه باشد. (اميدوارم اگر محکوميتشان سنگين باشد آقای اوباما دخالت کند و آزادشان کنند!)

شاعر فرمايد:
طرف آمد سرود را دزديد
دود دورود دود دورود را دزديد

دست انداخت روی ای ايران
در وطن هر چه بود را دزديد

هر که شد کاره ای در اين کشور
ثروت اين حدود را دزديد

هر که شد رهبری به او مايل
از افق تا عمود را دزديد

با رئيسش ز پول بيت المال
اصل را خورد و سود را دزديد

با چراغی عوامسوز آمد
که فراز و فرود را دزديد

اول از شاخه ميوه‌ها را چيد
دوم از ريشه کود را دزديد

هاله‌ی ماه آسمان کش رفت
رنگ چرخ کبود را دزديد

بدتر اينکه ز امت نادان
بی وجودی، وجود را دزديد
-------------------------

جواب دندان شکن احمدی‌نژاد»

مناظره شروع شد. من احمدی نژادم
از اولش برنده‌م، چون که دهن گشادم

وقتی رقيب ناکس خيلی گرفت قيافه
عکس عيال او شد تکثير در ستادم!

بگم بگم دوباره؟ وقتی که بچه بودم
انگشت به خلق کردن شد مطلب و مرادم

رفته بودم پريروز دهات کودکی ها
طويله رو که ديدم شغلم اومد به يادم

معلم کلاس اولمون اونجا بود
به من ميگفت هنوزم احمق و بی سوادم

گفتم آقا اجازه من پرزيدنت شدم
يه عمری گاوچروندم، داده خدا مرادم گفتم

آقا اگرچه حساب بلد نبودم
الانه با اجازه استاد اقتصادم

گفتم آقا عرضه‌ی تقلبم نداشتم
اين يکی رو مقام رهبری داده يادم

گفتم بهش: نگا کن نامه دادم به جرج بوش
نگو چه گه خوردنا، درين کار اوستادم

گفتم آقا اجازه، من جانشين کورش
هم مسند داريوش، همکار کيقبادم

گفتم هخامنش را افشا نمودم و نيز
افشاگر فساد کابينه‌های مادم

آقا به گريه افتاد، بيچاره ملتی گفت
گفتم فلان ِ ملت، من از سرش زيادم

گفتا از اين حکومت، سوزد فلان مردم
گفتم که بر فلانش من بهترين پمادم

گفتم که هاله دارم، هستم چو منبع نور
گفتا نگو که منبع، بگو که پمپ بادم

گفتم نبين که اين جور فاسد بود وجودم
زيرا که صبح تا شب درگير با فسادم!

گفتا که رهبری هم فاسد بود چو سرکار
گفتم که من سراپا مديون آن نهادم!

ديدم آقا معلم هيچ نمی گيره تحويل
دستور دادم که باشه تحويل باديگاردم!

باديگاردا مشت زدند دندوناشو شکستند
جواب دندون شکن اين جوری بود که دادم!
18 خرداد

----------------------
پنجشنبه 28 خرداد 1388

حکايت موش و صندق رأی

شنيدم يکی موش صاحب مقام
به تجديد منصب نمود اهتمام

يکی صندق رأی را ديده بود
برای تقلب پسنديده بود

به بالای صندق نشستی کمين
بماليده بر خويشتن وازلين

شبانه بدان هيکل ليز و صاف
به صندق فرو رفت از آن شکاف

هرآنکس حقير است و نرمش‌پذير
به رخنه نمودن ندارد نظير

چه سوراخ موش وچه کانال سوسک
چه جرز دکان و چه مال کيوسک

چه در درز خشتک، چه چاک لباس
جلوميرود مثل کک مثل ساس

چو آن موش ناچيز بنمود سعی
توانست رفتن به صندوق رأی

در آنجا همه رأی ها را که خواند
دلش گشت غمگين و افسرده ماند

که با آنهمه عرض اندام او
نبودی يکی رأی بر نام او

به خشم آمد از کار ملت شديد
همه رأی ها را به دندان جويد

عرق بر سراپای جانش نشست
چه دشنام ها بر زبانش نشست

چو ميخواست برگردد از آن شکاف
نه ديگر تنش ليز بود و نه صاف

ز بلعيدن رأی از روی حرص
همی هيکلش بود مانند خرس

دريغا که بر آب زد بيگدار
نبودش در آن حال راه فرار

بدينگونه آن موش دزد و دله
بيفتاد از هول توی تله

خبر گشت آن رهبر از حال موش
بگفتا خودم گفته بودم بکوش

ولی گز نکرده چرا پاره کرد
نه خود که مرا نيز بيچاره کرد

چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
به رويترز که حرف دارم زياد

که من از همان سال پنجاه و هفت
شدم واقف از ظلم و جوری که رفت

وليکن همين چشمه‌ی آخری
بود «اِند» شلتاق و افسونگری

بسی حقه ديدم در اين سال ِ سی
تقلب نديدم بدين خالصی

----------------

تيم ِ ملی ِ مردم! - سرودی برای همه

تيم ِ ملی ِ مردم
در زمين خويش آمد
سوی تيم ديکتاتور
پا به توپ پيش آمد

يک دريبل جانانه
در اوائل بازی
تيم حمله را انداخت
فکر تيراندازی

سبزی زمين شد سرخ
با گلوله و خنجر
تيم فتنه شد پنهان
پشت گاز اشک‌آور

شوت خوب استقلال
روی پاس آزادی
شد نشانه‌ی امٌيد
شد جرقه‌ی شادی

با جوان دانشجو
تيم جهل درگير است
بدترين خطا پشت
خط هجده تير است

تيم ملی ملت
در زمين بيداری
مايه‌ی هماوازی
حاصل فداکاری

داور ميان زمين
چشم مردم دنياست
صحبت از حقوق بشر
حرف اصلی آنهاست

کارت سرخ ميگيرد
کاپيتان آدمکش
کله‌اش ز قدرت گرم
حالش از جنايت خوش

تيم پيرهن سبزان
ميکند نفس تازه
عشق ِ جام پيروزی
شوق ِ فتح دروازه
ــــــــــــــــــــــــــــ

جمعه 12 تير 1388
من اعتراف می کنم که اعتراف می کنم!

" .... اگر فردا عصر، يا دو هفته ديگر، يا دو سال ديگر برگشتم و زنگ در خانه را زدم و در جواب " کيه؟" بجای آنکه با همين زبان فارسی شکسته بسته ام بگويم "منم"، شروع کردم با زبان چينی حرف زدن، مبادا وحشت کنيد و بيگانه ام پنداريد و از در خانه برانيد؛ يقين داشته باشيد که فقط زبانم عوض شده است و بس. خودم همان موجودی هستم که در اين سال های متمادی بوده‌ام..."
سعيدی سيرجانی در پيش‌بينی دستگير شدن و اعتراف کردنش.
(با سپاس از سايه‌ی عزيز که عين نوشته‌ی بابا را برايم فرستاد)

من اعتراف ميکنم که اعتراف ميکنم!

ميکنم من با رضايت اعتراف
کرده‌ام يک عالمه کار خلاف

از برای کودتای مخملی
دوختم يک تکه مخمل بر لحاف

يکنفر شلوار مخمل پاش بود
رفتم و با او نمودم ائتلاف

يک دعای کودتا از کربلا
با گل اُخرا، نوشتم دور ناف

گاز اشک‌آور نيامد گير من
پس خريدم چندتائی پيف پاف

هست در پستوی ما يک لامپ سبز
کردمش خاموش و روشن آن و آف

نيم‌ساعت نيز ديدم روی ديسک
سينمای محسن مخمل‌بباف

بود يک ماشين نمره خارجی
در خيابان، دور آن کردم طواف

نامه داده بهر من گوردون براون:
نشنوم شمشير خود کردی غلاف

گفت اوباما مبادا ول کنی
گفت هيلاری نشايد انصراف

من زدم ايميل به فيدل کاسترو
پاسخم را داده او با تلگراف

همچنين ديويد بکام از انگليس
اس.ام.اس زد: مای فرند، دتز نات ايناف

الغرض من غرقه‌ام در کودتا
مخملش سبز و اطو کرده‌ست و صاف

بازجوی نازنين حق با شماست!
بنده تسليمم بدون اختلاف

بی‌شکنجه، بی‌گروگان، اينهمه
اطلاعات درست و اکتشاف!

پس برای تيرباران حاضرم
اشهد ان لا اله ان الاف!

چی شدم؟ چينی شدم؟ چينگ چانگ چونگ
يافت پايان اعتراف و کودتاف!

شين تسه چانگ ای جوانان وطن
من شدم از چانگ چينگ چونگی معاف

چان چه يانگه يان چيان کايچک خروج
شينهوا چانچينگ چينگی شون شکاف

يان کوانگی نودل و چيلی چماق
اسپيشال آفر دليور هوم شياف

ان لنا لل چينگه لاهو راجعون
بازچو چون سگ چهارين هاف هاف

(بيش از اين خواهی ببينی، هاديا
لحظه لحظه پا به پای ما بيا !)
------------------

سه شنبه 16 تير 1388
پيرزنک

يکی بود يکی نبود
زير گنبد کبود
پيرزنک نشسته بود
ساق پاش شيکسته بود
مچ‌بند سبز هم بسته بود

پيرزن ميگفت: عجب باتومی بود!
کوفتی از يک جنس نامعلومی بود

يارو ترسيده و گيج
گمونم مال بسيج
بهش‌-ام گفتم نزن قربونتم
من جای مادرتم، ننجونتم

ولی اون مادر و ننجون نميخواست
هيچ‌چی غير ريختن خون نميخواست

پيرزن ناله ميکرد، ناله و آه
خدا-رم شکر ميکرد گاه به گاه!

پيرزن ميگفت ولی وا نميدم
تودلم وحشتی‌رو جا نميدم

چرا من بايد بترسم
که نه دزدم و نه جانی
نه فقيه پادگانی

چرا من بايد بترسم
که نه اهل کودتايم
نه تو باند مجتبايم

نه شاه آستان قدسم
نه خريدار هرودزم

چرا من بايد بترسم؟
من که نه يار امامم
نه صندوقدار نظامم

نه پی بهره و صرفی
گاهی نطقی گاهی حرفی

چرا من بايد بترسم؟
مگه من با اين رژيم شريک بودم؛
آخوند مدرن وشيک و پيک بودم؛
واسه لب‌های نظام ماتيک بودم؟

يکی بود يکی نبود
زير گنبد کبود
پيرزنک نشسته بود
ساق پاش شيکسته بود
مچ‌بند سبز هم بسته بود

پيرزن گفت
چرا من بايد بترسم؟
نيروی انتظامی بايد بترسه
که پر از ننگ شده
با من پيرزنک هم وارد جنگ شده

پيرزن ميگفت تماشا بکنين:
لشگر پيکار اومده!
سرتيپ و سردار اومده!
ناپلئون ِ دلدار اومده!
نادر افشار اومده!

اومده باتوم بکوبه توسر پيرزنک!
توی يک دشت بزرگ نه؛
کنج ميدون ونک!

پيرزن گفت ميدونين:
چرا اينجا بشينم ناله کنم
ناله‌ی پير نودساله کنم

من جوونهارو ديدم کلی جوون شدم ننه
عاشق راهپيمائی در خيابون شدم ننه

من چشای ندا-رو ديدم، بادوم ميخواد دلم
پيکر بچه‌هامو ديدم باتوم ميخواد دلم

اگه يک باتوم ديگه بخورم چطو ميشم؟
فوق فوقش دوباره ولو ميشم
يه وقتم ديدی هپل هپو ميشم!

من ميرم تظاهرات
مبادا نيروی انتظامی بيکار بمونه
بذارين با انگليس مشغول پيکار بمونه

آخه من آمريکا و انگليسم
تو کار وات ايز دت و وات ايز ديسم

پيرزن گفت من ميرم تظاهرات
تا اونا عقده‌شونو رو سر من خالی کنن
وجودم ناقص بشه
بعضيا خوشحالی کنن

يکی بود يکی نبود
زير گنبد کبود
پيرزنک واستاده بود...
-------------------------
جنبش سبز و خفقان آدميت

"تن آدمی شريف است به جان آدميت"
نه همان نوار سبز است نشان آدميت

اگر آدمی به رنگ است و لباس و کله‌ی گچ
چه ميان مانکن ها و ميان آدميت

نه به پرچمی بده گير و نه رنگ را جدا کن
و بدان که رنگرنگست روان آدميت

تو نگو در اين شرايط همگان شوند يکسان
که به قالبی نگنجد همگان آدميت

تو که پشت هم بگوئی سخن از دموکراسی
مگذار چيره گردد خفقان آدميت

همه يکصدا وليکن مشو غافل از حقيقت
که هزار لهجه باشد به زبان آدميت

نه بگير خرده بر آن که به خود نبسته سبزی
نه هر آنکه بسته بنشان سر خوان آدميت

تو نه مبصر کلاسی و نه ناظم دبستان
تو نه ژاندارم سبزی نه آجان آدميت

چه خوشست سبز بودن به ميان جمع و جنبش
که گشاده سبزه‌زاريست جهان آدميت

چو نشان سبز بينی به ميان آستينی
نه يقين کنی همانست نشان آدميت

چه بسا که بدنهادی به لباس سبز اندر
نه که آدمش بگيری به گمان آدميت

کاتالوگ نگير در کف که بيابی آدمی را
چه خوشست گر بگيری پی‌ ِ آن آدميت

----------
سه شنبه 20 مرداد 1388
حقوق بشر کجاست؟

پس حقوق بشر کجاست؟ کجاست؟
نکند لای پای اوباماست

يا مگر غفلتاً شبی، روزی
رفته راحت به کون سارکوزی

نکند هيلاری ترش کرده
توی ماتحت شوهرش کرده

يا مگر کرده آنجلا مرکل
توی خيک وزير صاحبدل

يا که پوتين نموده صاف آن را
مدودف نيز کرده شاف آن را ....

(- "هاديا عفت کلام چه شد؟
ادب و شأن و احترام چه شد؟

شاعر اين بار در غضب شده است
ادبيات بی‌ادب شده است!")

- گور بابای عفت و عصمت
ديگرم نيست فکر اين قسمت

در خيابان که خون شده دلمه
گور بابای عفت کلمه

گرچه گوئی که غافل از ادبم
باز از خشم خويشتن عقبم!

من در اين روزگار خونالود
با ادب‌تر ازين نخواهم بود!

***

تازه آن برلس ِ فلان، مانده
گوردون ِ گنده‌بک، براون، مانده

رهبر چين و رهبر ژاپن
آن دو ديوث ِ پشت دولا کن

از حقوق‌بشر چه ميدانند
فقط اخبار نفت ميخوانند

ولی البته بود اگر صرفش
کس نميبود غافل از حرفش

از اوباما بگير تا پوتين
از پوتين تا هو-جين-تاو در چين

از پکن هم بگير تا توکيو
خدمت حضرت تارو-آسو

آنطرف تا هلند کاسبکار
"پاچه‌خواران" دولت و دربار

ناگهان صحبت حقوق بشر
مينمودند جمله، سرتاسر

همه بر سر زنان و ناله کنان
همه ماتم گرفته، تعزيه‌خوان

که حقوق بشر چرا کم شد؟
آخ که دنيای ما پر از غم شد!

آخ که بنده نخفتم اوری نايت
فکر ايرانم و هيومن رايت!

ولی امروز اين حقوق بشر
رفته با سر به جای نابدتر!

***

های ای رهبران غربی کور!
لال‌های کثيف خاور دور !

های ای جاکشان ِ ليدی و جنت!
که رئيسيد يا پرزيدنت!

هيچ باتوم خورده بر سرتان؟
روی اسفالت مرده دخترتان؟

هيچ فرزندتان اسير شده؟
خرد و درمانده و خمير شده؟

های ای رهبران ريز و درشت
هيچکس از شما عزيزی کشت؟

نوجوان شما به کهريزک
نشده مثل مال ما بی‌شک ...

از خفقانتان بود معلوم
که خبر گشته‌ايد از باتوم

غم ما را اگرچه می‌بينيد
جز گل از باغ ما نمی‌چينيد

تا بود باغ ما پر از گل ِ نفت
غمتان نيست که چه بر ما رفت

نفت ما خون خالص و ناب است
خون صدها ندا و سهراب است

خون قربانيان استبداد
توی ايران و حومه‌ی بغداد

پس بنوشيد بهر پرخونی
از اوباما الی برلس-کونی!

تف به روی شما يکايک‌تان
چهره‌های حقير مضحکتان

تف به روی شما همه با هم
بجز اين از شما نميخواهم!

***

ما که مسئول مشکل خويشيم
هريک از جمله‌ی شما بيشيم

بی‌نياز از همه شما هستيم
ملتی فحل و خودکفا هستيم

چوب اگر لای چرخمان ننهيد
به حکومتگران کمک ندهيد

برحذر از شما و خوشحاليم
که جوان ملتی کهنساليم

ما جوانان پرتوان داريم
فکر و برنامه‌ی جوان داريم

مادرانی که توی ميدانند
زن آزادفکر ايرانند

مردها پرتلاش و با ايمان
مثل ستارخان و باقرخان

مردمانند اهل انديشه
با صفا، با غرور، با ريشه

همه کوشنده‌ی ره وطنند
نه که مهمل‌نويس مثل منند!

من هم آماده‌ام پی پوزش
که همه نرو-هايم آمد کش

پشت پی.سی. نشسته نيمه‌ی شب
رفت کيبورد راه ضد ادب!

ای شما رهبران اين دنيا
معذرت خواهم از حضور شما

از اوباما و مرکل و پوتين
رهبران عزيز ژاپن و چين

سرکوزی و براون و آن ديگر
همگی از دم و الی آخر

از حضور شمام شرمنده
که شدم ناگه از زمين کنده!

قصد من هم نبود بی‌ادبی
ولی از دستتان شدم عصبی

که تماشاگر قضايائيد
شاهد قتل بچه‌ی مائيد

ولی اصلاً نميگزد ککتان
تف به قبر بابای تک‌ تکتان!

من که از کوره باز در رفتم
ای "برادر" برس که سر رفتم ...!
۱۸ مرداد - لندن
--------------------

رقص پر در باد

رقص پر در باد از قتل کبوتر گفت و رفت
قصه‌ی تلخ کبوتربچه را پر گفت و رفت

«قامت آزاده و سرسبزی ما جرم ماست»
اين سخن را سرو در گوش صنوبر گفت و رفت

پرتو شمعی به رخسار پسر افتاده بود
بر لب بام آمد و الله‌اکبر گفت و رفت

دست بيجان و جوانی با کبودی‌های خويش
داستان‌ها از نبردی نابرابر گفت و رفت

«شام دارم ميکشم» مادر به دختر گفت و ماند
دخترک يک «زود ميآيم» به مادر گفت و رفت

«من تجاوز را حريفم تا فراسوهای مرگ»
خواهر اين دلخوشکنک را با برادر گفت و رفت

«بيشمارانيم در اين باغ ای دست خزان»
در گلستان غنچه‌ای نشکفته پرپر گفت و رفت

«قدرت ما وامدار عشق پوتين و علی‌ست!»
در خيابان ظفر، باتوم با سر گفت و رفت

«باش برّان تا به زودی غرق زنگارت کنيم»
پيرزن افتاد و خون درجا به خنجر گفت و رفت

روی منبر قاتلی عمامه بر سر، خون به لب
شرحی از سفاکی شمر ستمگر گفت و رفت

راه و رسم قتل کافر را و کافربچه را
حجت‌الاسلام از قول پيمبر گفت و رفت

شعر تلخت هاديا آئينه‌ی ايام شد
طنز شيرينت خداحافظ به شکر گفت و رفت

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی