بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

چهارشنبه 30 مرداد 1387

اذان ظهر توسط خانم شيرين عبادي‌زاده‌ي اردبيلي!

اَشهدُ اَن لا ٰ اِله اِلالله .... اَشهدُ اَن مُحمّداً رَسْول اُلله .... اَشهدُ اَن التَرْس اَخَويُ المَرگْ .... حّي عَلي اَلتَکذيب ... حّي عَلي اَلتَکذيب.... لا ٰ اِله اِلالله .... اَشهدُ اَنّ دُخْتَرَکُم غَلَط الْزياديَکُم بَهْائي بوْدَکُم .... مَنْ تؤيِ دِهَنَکُمِ ايْن دُخْتَر مْيزَنَکُم ... لااااا ٰ اِله اِلالله .... اَلله اَکبْر!
----------------------------
ضمناً: به شيرين عبادي گفتند «بهائي!»‌. گفت چرا «فحش» ميدين؟!! من فقط دارم از بهائي‌ها «دفاع» ميکنم!! (بيچاره بهائي‌ها)

نظر های شما (12)     
سيبا:

در=ور گود نشسته اي مي گوئي لنگش كن. اين زن فرهيخته با خريدن خطر اين وحشيان حاكم از اين افراد بي پناه دفاع مي كند آنوقت شما به خود اجازه مي دهيد كار بزرگ او را تحقير كنيد. در اين شرايط كدام وكيل ديگر از اين عزيزان حاضر به دفاع است؟

(August 23, 2008 4:22 PM)
nima:

خیلی باحال جوابشو دادی هادی جان دمت گرم الحق که آزاده هستی

(August 22, 2008 5:54 PM)
reaz azari:

با درود به اقای هادی خرسندی طنز نویس مترقی و مردمی : اقای خرسندی عزیز پاسخ شما به نظر دهنده نا اگاهی که ازشیرین عبادی حمایت کرده بود خواندم . وتعجب کردم که در پایان مطلب یه عبادی درود فرستاده بودید ؟ چون به عقیده من زنی که به داشتن مذهب ضد انسانی و ضد زن شیعه افتخارکند قابل احترام نیست !. این خانم با اینکه برادر شوهرش یکی از جانباخته گان کشتار ۶۷ می باشد اما در این مدت ۵ سالی که بعد ازبندوبست ها برنده جایزه صلح شده هیچ گاه از این موقعیت برای افشای جنایات رژیم به ویژه کشتار ۶۷ استفاده نکرده و بجای ان با تناقض گوئی و اینکه قوانین حقوق بشر و قوانین ارتجاعی اسلام با هم تضادی ندارند مرتب به بزک کردن چهره کریه رژیم مشغول است . این خانم درخارج از ایران به یکی از لابی ها رژیم جمهوری اسلامی تبدیل شده و تنها با پاسداران سیاسی رژیم نشست و بر خاست دارد. افشای چنین افرادی که عملکرد های ضد انسانی شان تنها در خدمت بقای رژیم است وظیفه تمام هنرمندان مردمی امثال شما می باشد.

(August 21, 2008 4:45 AM)
حسام:

با سلام مجدد .باز هم مثل هميشه با دقت نظر و درايت پاسخ داديد . و اما منظور من از حركت مردانه خانم عبادي ابراز يك اصطلاح عاميانه (البته غلط ) جهت بزرگ جلوه دادن دفاع ايشان در محيط پر از خفقان ايران بود . همانطور كه با تمام وجود لمس كرده ايد شما كه در هزاران كيلومتر دور تر از ايران هستيد از گزند و آسيب تهمت هاي مسخره رژيم آوندي در امان نيستيد چه برسد به خانم عبادي و داستان دفاع از . . . .

(August 21, 2008 4:02 AM)
حسام:

با سلام .نميدانم با وجود اينكه شما به خانم شيرين عبادي گير داده ايد كه چرا بهايت برائت جسته خود چنان به صرافت افتاده ايد كه با زبان طنز همين روش خانم عبادي را دنبال ميكنيد .تا كنون نوشتن 3 مطلب در اين مورد نشانه آشفتگي و پريشاني شما از اين اتهام بي اساس خبرگزاري فارس نشات ميگيرد . حال كه زني مرد صفت تصميم به دفاع از اين انسان هاي بي آزار را دارد در صدد تخطئه بر نياييد

: هادي
چشم قربان. اولاً که قصد تخطئه نداريم. چرا شما نتيجه گرفته‌ايد که داريم؟ . باز هم چشم. سعي ميکنيم بيشتر نداشته باشيم. اما من يادم نميآيد که اين اتهام را به حساب « فحاشي» به خودم گذاشته باشم. اگر تاکنون 3مطلب در اين مورد نوشته‌ام، براي اينکه بيش از اين فرصت نبوده. من اين سوژه را رها نميکنم. آنقدر مينويسم تا رژيم ساقط شود!!

اما، دوست عزيز. از همه مهمتر، تصميم خانم عبادي به دفاع از بهائيان دربند است که من هم ارج ميگذارم. مقايسه‌ي من که در ساحل امن نشسته‌ام با خانم عبادي که چنين اتهامي چون خطر مرگ دور سرش ميچرخد. - مرگي به دستور بالا و به دست اراذل و اوباش (زبانم لال) - قياس چندان درستي نيست. اما اگر کمي زاويه‌ي ديدتان را جا به جا کنيد، ملاحظه ميکنيد که من خواسته‌ام وحشت و نگراني خانم عبادي را نشان بدهم که دارد اشهدش را ميگويد و اتهام بهائي بودن را وحشتزده «فحاشي» ميخواند. (خوب البته نحوه‌ي برخورد و واکنش ايشان با ماجرا هم يک مقدار تأثيراتي روي کلام آدم ميگذارد!)
!
حالا اجازه بدهيد که من هم يک غلط از شما بگيرم که اگر زني شهامت و شجاعت حرفه‌اي از خود نشان ميدهد، اين اسمش «مرد صفتي» نيست بلکه در کمال زنيّت و خانمي چنين ميکند. آزادگي و مردانه‌گي!! به زني و مردي نيست. (حالا يک غلط هم شما از من بگيريد!)
با سپاس از شما و با درود به خانم عبادي.

(August 20, 2008 6:15 PM)
قا صم:

من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
اصغر آقا این دفعه راستی راستی تف تف تف ! بعنوان اعتراض تا سه هفته اصلاً به سراغ این نشریه ی برون مرزی نمیام ( بیشتر از سه هفته طاقت نمیارم )

(August 20, 2008 3:24 PM)
حق گو:

این آخوندهای دم بریده در این سی سال خوب یاد گرفتن که به هیچ تنابنده ای فرصت و امکان حرف زدن و اظهار نظر
ندن . شیرین عبادی براشون درب مسجد شده بود . نه میتونستن آتیشش بزنن ونه از جا درش بیآرن .کمین کردن و صبر کردن تا دست الهی از آستین طنز پردازی از گوشه ی لندن بیرون آمدو الحق و الا نصاف اونم با چه عربی صاف و پوست کنده ای .داداش قسم حضرت عباست ، ویا دم خروست ؟ کدومیک باور کر دنیست ؟

(August 20, 2008 3:15 PM)
اردوان:

استاد خرسندی نا امیدم کردی .آخوندها در بالای منیر به اسم دین و مذهب هزار جور تهمت ناروا می زنند و استاد ما در پائین منبر .اگر از این جایزه نوبل دلخور هستید چه ربطی به بهائی و یاشیعه بودن آن خانم دارد ؟
نظر شما هر چه که باشد ، ولی هموست که با گرگهای حاکم
بر جان و مال وناموس مردم ما ،در افتاده و اگر با وکالتش بتواند تنها جان یک نفر را نجات دهد و یا از حق یک نفر دفاع کند ، در بلبشوی جمهوری اسلامی ، کارش با ارزش و درخور تحسین است .
از ماست که بر ماست . موفق باشید

(August 20, 2008 3:00 PM)
ا. ح. د.:

در کفِ " خرس خرِ ..ن پاره ای "
غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
صادق هدایت به درستی " خرس خر "را به جای "شیر نر " به کار برده است و خانم عبادی هم در سرزمینی زندگی و کار می کند که شور بختانه در کفِ همین خرس های درنده و وحشی است .در شرایطی که کوچکترین حرکت آزادی خواهی و یا حتا صنفی به تعبیر ملا ها ، براندازی وتوطئه و اختلا ل در امنیت روانی جامعه؟! محسوب شده و مجازات اعدام دارد ، انتظار داریم که ایشان نه تنها خبر را تکذیب نکنند ، که سینه سپر کنند و شیعه ها راهم با صفت خرافی،مرتجع وتروریست نام برند .زهی انصاف و مروت از ما برون مرزی ها !!

(August 20, 2008 11:54 AM)
علي:

علي
سلام به آقاي خرسندي.

شخصيت خانم شيرين عبادي مثل آب است كه به هر ظرفي ريخته شود به همان شكل در مي آيد.
شخصيت خانم سيمين بهبهاني مثل گدازه طرف را ذوب مي كند و در قالب آدميت مي ريزد.

اين جايزه هم يك تيري در تاريكي بود كه به سيبل يا طاقار خانم عبادي بر خرد كرد .

خطاب كردن كسي به عنوان بهائي جرم نيست همانگونه كه خطاب كردن كسي به شيعه و سني و كافر جرم نيست.

خاك بر سر خانم عبادي هم جرم نيست.

(August 20, 2008 10:16 AM)
و چه و چه و چه:

بحث شیرین
و چه
و چه
و چه نو

(August 20, 2008 6:47 AM)
ح درویش:

قبل سلام عرض کنم که پر حرفی شد.همان چند سطر اول را که بخوانید، کافی است تا نقد شما را نقد کرده باشم. بدون رعایت قائده نگارش همینطوری نوشتم و بدون بازگشت. لذا خواستم بگویم انتقادتان وارد نیست .کمی هم خارج است. از هیئت نظارت شما نیز توقع زیاد ندارم. صرفآً قصدم گفتن این حرف با خود شما بود. پس اگر جای زیادی گرفتم از مجلس بیرونش کنید
..............................................
سلام
جمهوری آخوندها باعث شده خیلی ها به هر چه که منتسب به آخوندها است حمله، از هرچه در تقابل با آن است دفاع کنند. البته شما جزوآن «خیلی ها» نیستید و نباید هم باشید.
بنده نمی دانم که دختر ایشان بهائی شده یامتهم به آن. از فحوای نوشتار شما نیز نمی شد فهمید که شما خبر موثق دارید یانه.
من گفته های خانم عبادی را چند بار شنیدم. هیچ چیز قابل نقد و بهانه گیری در آن وجود نداشت.
حالا بگیریم دختر ایشان بهائی شده باشد، با شرایطی قانونی موجود و به اصطلاح اسلامی معلوم است چه حکمی صادر می شود. بنابر این تنها دفاع در برابر حکم مسلم اعدام، تکذیب اتهام است . ساز دستگاه قضائی موجودایران سیم نتی که من و شما بخواهیم کوک کنیم ندارد.همه وکلا نیز با فرض قبول آن وارد گود می شوند. لذا برای دفاع از جان یک بهائی هم که شده باید صدایمان را با ساز موجود هم اهنگ کنیم، یعنی برای نجات جان یک بهائی( فرض کنیم دختر ایشان واقعاً بهائی شده باشد) باید بهائی بودن را تکذیب کنیم. آقای خرسندی مامانی عزیز، بنده کسی نیستم، ولی شخصاً بیشتر در جایگاه منتقد خانم عبادی هستم تا طرفدار، اما اینجاش ایرادی نداشت.
بهائیت هر چه باشد از اسلام سرچشمه می گیردو در حقیقت بهائی های فعلی فرزندان شیعیانی هستند که امام زمانشان ظهور کرده با این تفاوت که آن امام زمان منتهی و متصل به وحی و پیامبری شد، یک تناقض آشکار.اشتباه نشود، مخلص هیچ تضاد و مشکلی با بهائی های عزیز و محترم ندارم. باور کنید مدتی به تعلیم بهائیت هم مشغول بودم و اگر در حوصله شما و شورای تشخیس(س) مصلحت نظامتان باشد در پایان عرایضم به آن اشاره خواهم کرد.بنابراین وقتی ما به نقاط مثبت یا خنثای کسی ایراد بگیریم، باعث می شود جنبه های قابل انتقاد آن کس کمرنگ شود.الاحقر شما را غنی تر و قوی تر از آن می دانم که کفکیرتان به ته دیگ خورده و الا فکر می کردم چیزی برای نوشتن نداشته اید که به این مسئله پرداخته اید. و اما داستان تعلیم بهائیت بنده:

سالها قبل در استانبول ، منتطرالفرار در ساختمانی سکونت داشتم. یکروز قبل از ورد بداخل آپارتمانی یک اطاقش قاچاقی در اجاره من بود(ویزا و پاسپورت نداشتم) با آقای حدوداًسی ساله ای بر خوردم که داشت داخل آپاتمان روبرو می شدو با خانمی که دررا باز کرده بود فارسی حرف می زد. من هم سلامی کردم وخواستم در را ببندم که آن آقا از من پرسید شما هم از احباء هستید؟ من هم احبا را به معنی دوستان گرفتم و گفتم آره.اصرار زیادی کرد بروم داخل.شرط ادب نبود و ضمناًهمنشینی با یک هموطن فرصتی بود در دیار غربت که باید مغتنم می شمردم.رفتم داخل. و ایشان دستور چای را به آن خانم که خواهرش بود صادر کرد. بعد از کمی حال و احوال،گفتم خوبشرا بخوای من هموطن را تو هوا می قاپم، اما اینکه اصرار داشتم بعداً خدمت برسم برای این بود که می خواستم نمازم را بخونم و بیام . اجازه گرفتم که نمازم را همونجا بخونم. تا اومد پا ک و نجس بکنه من نمازم را تموم کرده بودم. بعد از نماز گفتم این حرفا چیه؟ پاک نجس و این حرفا برای رعایت پاکی در تمام زندگی. و الا پسندیده تره در جای نجس نماز بخونیم اما در جای پاک بخوابیم.ایشان با حالتی مضطرب جواب داد که: مگر شما بهائی نیستید؟ گفتم نه،چطور مگه؟ گفت آخه به من گفتید که از «احبا»هستید. گفتم اولین باره می شنوم. فکر کردم منظورتان «دوستان»میباشد.
چای دارشت می جوشد اما انگار یادش رفته بود چای را بیاره. گفتم پس چای را بیار. جواب داد ببخشید مثل اینکه قند نداریم.دروغ میگفت.فکر می کرد که من مسلمانم و نماز هم که می خونم، حتماً اونهارا نجس می پندارم و بهتره مرا در محذور چای خوردن فقرار ندهد.
نگاه کردم دیدم یک کارتن خرما گوشه اطاقه.گفتم چای را بیار،من چای را با خرما بیشتر دوست دارم.ضمن چای و خرما من شروع کردم در باره بهائیت سؤال کنم و گفتم خوبشا بخواهید من در این زمینه مطالعاتی داشته ام، اما فرصتی پیش نیومده از خود اهل بهائیت سؤال کنم یا کتابهایشان را بخوانم و اگر کتابی دارید ممنون می شم بدین ببرم بخونم. ایشان گفت باشه بعداً برات می آورم.
یکی دوساعت بعد خدا حافظی کردم و قرار شد فردا شب بیاد پیش من و چند تاکتاب هم برای من بیاورد.ده شب گذشت نه پیش من اومد و نه کتاب را آورد.من هم هرروز موقع رفت و آمد درب آپارتمانشان می زدم وسراغش را می گرفتم. خواهرش هم می گفت سر کاره، خیلی دیر از سر کار میاد.من که مشکوک شده بودم گفتم من هر شب تا دیر وقت بیدارم. برای اینکه بقیه را بیدار نکنه بهش بگو یک ضربه کوچیک به پشت اطاق من بزنه در را باز می کنم.گفتم بگو خواب هم باشم مهم نیست. ساعت ده شب بود که زد پشت دیوار اتاق من که مجاور راه پله بود . رفتیم تو.حدثم درست بود. خیلی ترسیده بودند. می گفت با خواهرو دامادمون دعوامون شدکه چرا نفهمیده به شما تعارف کرده ام.تازه بدتر، چرا قول کتاب بهش دادی، می خوای برامون شر درست کنی و فردا فکر می کنند ما تبلیغ بهائیت می کنیم. گفتم من هم فهمیدم یک چیزیتون شده. به همین خاطر پرروئی کردم و اصرار کردم که هر جور شده بیائی اینجا. بی خیال،بگو ببینم چی می خوری.گفت بگذار برم یک چیزای دیگه هم بیارم، مشروب می خوری؟ گفتم نه. گفت پس ولش کن .مجبورش کردم بره بیاره.سر سفره نون و ماست خیار می خوردیم، که برای من غذا بود وبرای اون مزه ودکا و مشروبش. می گفت خواهرش مخالفه که مشروب بخوره. از اون شب به بعدهروقت می خواست مشروب بخوره میومد اطاق .یکی ازکتابهائی که برای من آورده بود «مکنونه» بود.من تمام آن کتابرا در حالی خوندم که برای او توضیح می دادم. می گفت ما منتظر ویزای آمریکاهستیم.پناهندگی ما تضمین شده. اما بالاخره چند تا سؤال در باره بهائیت از ما می پرسند. ماهم مثل مسلمونائیم، بابامون بهائی بوده ما هم بهائی هستیم. بخاطر همین هم کتک می خوریم.
تدریس بهائیت بنده به آن شخص بهائی از نام کتاب شروع شد. من هم که سالها معلم بودم دیگه تکه تکلیف روشن بود.
می گفت مکنونه یعنی چه؟خواهرو دامادمون هم نمیدونند. گفتم: مکنونه از کلمه کان گرفته شده. کان یعنی معدن. خوب، داخل معدن چی وجود داره؟ طلا مثلا،ً یا یک چیز مفید و با ارزش . حالا برای اینکه آن چیز باارزش را از معدن خارج کنیم باید زمین را بکنم زحمت بکشیم. ارزشش را نیز دارد. چرا؟ چون دنبال یک چیز کرانقیمت و باارزش می گردیم. بنابراین، منظور اینه که داخل این کتاب مطالب باارزشی وجود داره که باید استخراجش کرد و فهمیدو....الخ
حرف می زدیم و هر چه از کتابها خونده بودم را برایش توضیح می دادم تا اینکه ودکا اثرش را می کرد و به من اعتراض می کرد پس چرا تو بهائی نیستی؟
روزهای آخر که می خواستندبروندآمریکا اضطراب و تردید زیادی داشت. دوست نداشت بره آمریکا، می گفت هیچ جا ایران نمی شه، درسته حکومت برای ما حقی قائل نبود،اما با مردم که مشکلی نداشتیم، آقای خودمون بودیم.همین ترکها را ببین، خودشون هیچی نیستند، اما با چه حقارتی به ما نگاه می کنند. تمام کارهای برقی ساختمان را من انجام می دهم . یارو ده در صد پولی که به واسطه من گیرش میاد را به من نمی دهد. اما ظهر که یک خورده آشغال میارد بخوریم، می گه بخور، کیف کن. فکر می کنه مابه گدائی اینها اومده ایم. یک روز می گفت با دامادمون دعوام شد. گفتم هر چی میخواهی بخوری من پولش را می دهم. چرا غذای این مرتیکه را خوردی. یارو تو عمرش یک کیلو بزنج شمال ما رانخورده. اصلاً نمی دونه غذا چیه.اما جنان با تحقیر به ما نگاه می کنه که انگار به گربه ولگرد سر کوچه شون غذا میده.تازه حق ماراهم میخوره.

وسواس زیادی داشت و چند بار نظر من رامی پرسید که آیا برود آمریکا یا برگردد ایران(ارومیه).
احساس می کردم که ایران یکی از بهتری دوستان خود را از دست می دهد. اما گفتم برو . خودم هم رفتم.
ارداتمند ح درویش
عزت زیاد و بدرود

(August 20, 2008 6:11 AM)
 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی