بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

سه شنبه 15 مرداد 1387

آيا کسي از مهناز حميدي شاعر خبر دارد؟

Mahnaz-HamidiW.jpg
آقاي شاعر فيلسوف شهر ما که براي مبارزه با رژيم جنايتکار به تبعيد آمده بود، مهناز را به پاي معشوقه‌اش قرباني کرد. مهناز پريشان شد. مهناز گم شد. خانه‌ي ما را هم پيدا نکرد!
میخواهم در آخرین ساعات مانده به پرواز، شتابزده از جفائی که به مهناز شد بگویم و بروم. با این امید که وقتی برگشتم و اگر برگشتم و سالم برگشتم، خبری از مهناز شده باشد.

قرار است فردا به اقیانوسیه بروم. قاره‌ی پنجم. به نیو- زیلند و استرالیا. آن سر دنیا. سه‌شنبه عصر راه میافتم شاید پنجشنبه ظهر برسم به اوکلند. از آن سفرهاست. از آن سفرها که احساس میکنم باید حلال‌بودی بطلبم! هرچند که من با هزار حلال‌بودی، باز همیشه حرامم. حرام، اما نه حرامی!
حال که هول این سفر مرا برداشته، اگر خانواده را نگران نکنم، ویرم گرفته که وصیتی اگر دارم .... نه نه ندارم. یعنی نیازی نمی‌بینم. حالم خوب است. اما راستش این روزها سخت به یاد مهناز هستم. خبری از حال و روز او داشتن، دم دست‌ترین آرزوئی است که دارم. یکجوری انگار میخواهم یاد مهناز را وصل کنم به سفر دوری که در پیش دارم و وصیت کنم که اگر من برنگشتم، مهناز را پیدا کنید!
چند شب پیش از شاداب (خانم دکتر وجدی) و لطفی (استاد لطفعلی خنجی) سراغش را گرفتم. خبری نداشتند. دیروز باز با سوپر مارکتی محله‌مان صحبتش را داشتم.
میخواهم در آخرین ساعات مانده به پرواز، شتابزده از جفائی که به مهناز شد بگویم و بروم. با این امید که وقتی برگشتم و اگر برگشتم و سالم برگشتم، خبری از مهناز شده باشد.

مهناز چند ماه پیش تا سر کوچه‌ی ما آمد و بعد گم شد. کجا رفت مهناز؟ مهناز شاعر، با گیسوان بلند شبقی و چشمان سرمه‌-سرخود، صورت زیبای گندمگون که همیشه کت مردانه‌ی مندرسی به تن داشت و در زمستان و تابستان میلرزید. با او چه کردند که دیگر از لرزیدنش هم خبری نیست؟

بقال سرکوچه‌ی ما دیروز دوباره تعریف کرد که چند ماه پیش این خانم آمد نشانی منزل شما خواست و رفت که برگردد. که برنگشت.
«بقال سر کوچه» را اصطلاحاً میگویم. آقای جهانشاه مدیر سوپر دنا، در میدان «هنگر- لین» - در غرب لندن –مردی است هوشمند و مؤدب. بقال نیست اگرچه که بقال بودن هم برای بقال بد نیست.
جهانشاه میگوید: این خانم آمد چمدانش را گذاشت و رفت. نشانی شما را میخواست. ( گفتم که منزل ما را بلد بود.) گفت بعد برگشت چمدان را برد، یک جلد نقشه‌ی راهنمای خیابان‌های لندن هم از من گرفت!
آیا مهناز حواس پرت بوده و خانه‌ی ما را پیدا نکرده؟ شماره تلفن مرا گم کرده بوده؟ یا نیمه‌ی راه منصرف شده و سر به بیابان گذاشته؟ چنانکه سعی کردند به آن مرحله بکشانندش. گمان نمیکنم به یابان زده باشد. مگرنقشه‌ی شهر را نگرفته؟ پس سر به بیابان نگذاشته! شاید هم میخواسته ببیند از کدام سوی شهر سر به بیابان بگذارد؟!

فرزندان من پیوند و شاپرک شش هفت ساله بودند که مهناز گاهی برای نگهداری از آنها به خانه‌ی ما میآمد. بعد رفت. بعد ازدواج کرد. بعد صاحب دختری شد. چه وسواسی در تربیت تنها فرزندش داشت. بعد از شوهر فرانسوی طلاق گرفت ..... بعد، کم کم گم شد و پیدا شد!
شاعر بود. عکاس هم بود و از راه عکاسی زندگی میکرد. حدود 25 سال‌ پیش، از من خواست که نشریه‌ی اصغرآقا به فستیوال کن معرفیش کند. نامه‌ای نوشتیم و مهناز به کن رفت و سپاسگزار برگشت. دیگر زیاد نمیدیدمش تا اینکه چند سال پیش یک روز هفته نامه‌ی « کیهان لندن» درآمد با یک صفحه در باره‌ی مهناز! به قلم شاعر فیلسوف شهر ما.

آقای شاعر فیلسوف آن روزها دختر شاعره‌ای را در شهر ما سر کار گذاشته بود و لابد قول داده بود معروفش کند! چرا که از تبلیغ کتبی و شفاهی و مهمانی و انجمنی در باره‌ی رابطه‌ی مثلاً عاشقانه‌شان لحظه‌ای غافل نبودند. این خود باعث میشد شاعر فیلسوف هم، نامش سر زبانها باشد. حسن دیگرش این بود که تبلیغ همبستری با شاعره‌ی زیبا میتوانست خاطره‌ی بسترهای سیاسی گوناگونی که شاعر فيلسوف در آن غلت زده بود، را در اذهان جماعت کمرنگ کند و این شاعر فيلسوف که با مجاهد لاسیده و با چریک ماسیده و با توده‌ای پلاسیده‌ای و با سلطنت‌طلبان مماسیده، حالا بتواند حلقه‌ی نوچه‌گی آقای حسین باقرزاده را در جرگه‌ی مشروطه‌خواهان بگردن بیندازد و روز از نو، روزی از نو که گفته‌اند دهان باز بی‌روزی نمی‌ماند!

اما مهناز حمیدی که پیشتر از شاعره‌ی زیبا، توسط شاعر فیلسوف سر کار گذاشته شده بود، - بی‌آنکه طمع شهرت جنبی و جانبی داشته باشد - که احتمالاً ساده‌لوحی و تنهائی و بیکسی به این دام استاد حرفه‌ای انداخته بودش، کم کم در می‌یابد ( یا اگر بخواهم قانونمند حرف بزنم: «خیال میکند») که علاوه بر رودست‌هائی که خورده، شاعره‌ی زیبا دارد به شعرهای او هم ناخنک میزند. سر و صدائی که نداشت، بلند شد و فکس‌هائی رد و بدل شد و مقایسه‌هائی انجام گرفت. گفت وکیل میگیرم و شکایت میکنم. من هم یکی از کسانی بودم که موافقت کردم که اگر خود را محق میداند، به قانون مراجعه کند. گفتم که هیچوقت و برای هیچ امری پناه بردن به قانون نکوهیده نیست.
مهناز خانم مدارکش را جمع و جور کرد و آماده‌ی اعلام شکایت بود. (یا شکایت را به جریان انداخت، نمیدانم) اما انگار سنبه‌ی ادعایش پر زور بود و میتوانست حرفش را به کرسی بنشاند که ناگهان «کیهان لندن» درآمد با یک صفحه به قلم شاعر فیلسوف در کوبیدن مهناز و برکشیدن معشوقه‌ی جدید که به قول ایشان «ساقه‌ی تُرد»ی بود که میخواستند بشکنندش! که بعله این مهناز حمیدی میخواهد این ساقه‌ی ترد و زیبای عزیز را خرد و خاکشیر کند. در واقع شاعر فیلسوف مثل آرش کمانگیر تمام نیروی نثر و نظم و ادبی و فلسفه و منطق و «اما» و ویرگول و نقطه‌هایش جمع کرده بود و به شهرتش بسته بود و تیری ساخته بود و با تمام نیرو پرتاب کرده بود به تخت سینه‌ی مهناز حمیدی! (یا جسم سنگینی ساخته بود براي سر او!).
به این ترتیب او را که قصد مچگیری از شاعره‌ی زیبا داشت، در برابر معشوقه، قربانی ساخت. در این رهگذر شاعر فیلسوف مقداری خرده حساب‌های باقیمانده‌ی شهری را هم تسویه کرده بود.

اما چرا کیهان لندن این مقاله‌ی سخیف و حقیر را چاپ کرد؟
اما چرا کیهان لندن این مقاله‌ی سخیف و حقیر را چاپ کرد؟
اما چرا کیهان لندن این مقاله‌ی سخیف و حقیر را چاپ کرد؟

اما چرا کیهان لندن این مقاله‌ی سخیف و حقیر را چاپ کرد؟ آهان! عرض میکنم.
شاعره‌زیبای شهر ما را معمولا‍ یک بانوی زیبا و میانه‌سالی همراهی میکرد که شاعره‌ی زیبا او را مادر خود معرفی میکرد. در این گیرو دار، سردبیر خدابیامرز کیهان که در پاریس مقیم بود، شروع کرد روزهای آخر هفته برای سرکشی به دفتر کیهان، (که در لندن بود)، به لندن آمدن. البته چون دفتر کیهان روزهای آخر هفته تعطیل بود، سردبیر اعزامی مجبور بود به جای دفتر کیهان به مادر شاعره‌ی زیبا سر بزند!
حالا اینها چگونه با هم آشنا شده یودند و چه کسی پا در میان اندازی کرده بود، نمیدانم ولی میدانم که شاعر فیلسوف و سردبیر سابق کیهان لندن از جلسات کانون نویسندگان در ایران با همدیگر آشنا بودند!

جمع چهارنفری (شاعر و سردبیر و شاعره و مادرش) روزگاری خوشی داشتند و آن شماره‌ی کیهان که درآمد (سر فرصت براتان نقلش میکنم) دیگر چراغان کردند و سور عزای مهناز حمیدی را به سفره نشستند. (اقتباس از شاملوی عزیز) و تا مدتی شاعره‌ی زیبا و شاعر فیلسوف به مهمانی که میرفتند آن شماره‌ی کیهان را هدیه میبردند. نسخه‌های چاپی که خریده بودند یا آقای سردبیر مجانی داده بود، که تمام شد نوبت به پخش فتوکپی آن صفحه رسید که ناگهان یک روز سردبیر خدابیامرز سراسیمه به دخترخوانده و دامادخوانده‌اش (شاعره و شاعر) خبر داد که کوتاه بیایند. به معشوقه‌‌ی خودش هم که مادرزن خوانده‌ی شاعر فيلسوف باشد، گفت فتوکپی‌ها را هم از دم دست بردارد که مهناز حمیدی رفته وکیل گرفته و از کیهان شکایت کرده!

مقاله‌ چندان بیشرمانه و رذیلانه بود که از نظر آقای سردبیری که دستور چاپش را داده بود، باخت کیهان در دادگاه حتمی به نظر ميرسيد. تهدیدها و پیغام‌هایشان هم شاکی را مرعوب نکرد، توضیحاتشان هم کارساز نبود و کیهان مجبور شد هفت هشت هزار پوند پول وکیل بدهد و چند هزار پوند هم به مهناز حمیدی دادند تا از شکایتش صرفنظر کند. اما البته نوشته‌ی نکبت‌بار و متعفن شاعر فیلسوف و تبعیدی، که خیر سرش آمده بود با رژیم ارتجاعی مبارزه کند، ثبت تاریخ مطبوعات مهاجرت و پرونده‌ی شاعر فیلسوف شد.
اما مهناز حمیدی دیگر پریشان شده بود. شکایت را برده بود اما جان شاعرانه‌اش از این جمع سه‌چهار نفره آسیب دید. نه از شاعر توقع داشت نه از شاعره.
گم شد. پیدا شد. رفت. آمد. رفت. نیامد. یک روز هم شنید که شاعر فیلسوف او را «دیوانه» اعلام کرده. مهناز گفت دیوانگی‌ام زمانی بود که به او دل بسته بودم!
چند سال پیش شنیدم در آلمان دیده شده. با چمدانی و سرگردان. با من تماسی نداشت. اما همان موقع‌ها به من تلفن زد. گفت دخترش در لندن نیازی دارد و میخواهد من برآورده کنم. گفتم بگو تماس بگیرد. خبری نشد. بعدش من خنگ دوزاریم افتاد که مهناز خودش گرفتاری داشته و نتوانسته بگوید و بعد هم پول در تلفن تمام شد و قطع شد تا اینکه چندي پيش آقای جهانشاه مدیر سوپر دنا گفت که مهناز تا محله‌ی ما آمده بوده و نشانی ما را خواسته و بعد دیگر خبری از او نیست. مهناز سه جلد کتاب شعرش را (حرفي براي هيچکس - انتشارات نيما - آلمان) به مغازه سپرده بود براي فروش.
چند سال پیش آن سردبیر کیهان درگذشت. اکنون چند هفته از درگذشت همسر گرامی ایشان هم میگذرد. اگر آن بانوی ارجمند هنوز زنده بود بدیهی است که من بخشی از این ماجرا را نمینوشتم. از سفر که برگردم مفصل مينويسم و شعرهاي مهناز را اينجا ميگذارم.

حالا من دلواپس مهنازم. این ساعات آخری دلم میخواهد خبری از مهناز داشته باشم. آیا شما از مهناز حمیدی شاعر خبری دارید؟ لطفاً خبرم کنید. نگرانش هستم. دلتنگش هستم.
هادی خرسندی – لندن – 3شنبه 5 اوت.

  نظرات رسيده (25)      
خاله خانوم:

درجواب " مبهوت" باید بگویم اگر مدرنیته هرکی هرکی است ، گور پدر مدرنیته .خرسندی مدرن بشود که حق یک دختر بیچاره همیشه لرزان را بخورند و توی سرش بزنند؟ پس آخوند ها از همه مدرنتر هستند که روز و شب حق همه را میخورند و روی هرکی انگشت میگذارند بقول جوانهای جدید تهرانی با سه سوت هپلی هپویش میکنند .پس مددی در دانشگاه زنجان هم مدرن است که دختر دانشجوی بدبختی را به اتاقش می کشد تا دستی به سر و رویش بمالد .و چقدر امل و عقب افتاده هستند دانشجویان دانشگاه زنجان که مددی را افشا میکنند .ای بابا اگر خاله زنک بازی های افشاگران نبود که هر فیلسوف روشنفکر شاعری .............. دلم میخواست سایت هادی خرسندی خوانندگانی به وسعت شایسته داشت تا بی آبرویان واکنش مردم را به ناجوانمردی هایشان بخوانند و کمی شرم کنند .افسوس که ما فقط دق دلمان را خالی میکنیم و آنها سرشان در زیر برف است و غافلند که پاهای ورم کرده کثیف سیاهشان در هوا تاب می خورد و رذالتشان جامعه ادبی ایران را لکه دار می کند . کاش ببینند و کاش بخوانند. ....

(August 15, 2008 1:07 PM)
reza:

چه فرقی میکنه که شاعر اسماعیل خویی باشه و شاعره زیبا کرباسی یا کس دیگه.مهم اینه که تا تنور داغه از هرکی دل خوش ندارین بیاین بچسبونین.
Hadi - aziz jan, boro bebin chere dele khosh nadarim!

(August 14, 2008 5:20 AM)
بابک:

هادی خان از "میم سحر" و "ط زارع" واسه ما شعر اومد گفتیم واسه شما بفرستیم.

زنگی ای روی در دوزخ
بینی ای همچو مور در مطبح
ننمودی پیش رویش زشت
لاف کافوری ار زدی انگشت
آن یکی لبی به پیک و مغز ش دسته ی فنجان
همچو بر روی هم دو بادنجان
دیدند آیینه ای به راه و برداشتند
بر تماشا ی خویش دیده گماشتند
هر یک هر چه از عیب خود معاینه دید
همه را از صفات آیینه دید
فیلسوف بیدرکجا رخت بدرید
گفت: اگر روی بودی ات چون من
صد کرامت فزودی ات چون من

چگونه است که همه بدند و هم یکی طناز؟
هوله، پگاه، شیما، مانا، لیلا و حال دوباره این مهناز!
همه بد هستند و بدتر از ایشان نیست!
چون که اسم ایشان زیبا نیست؟
خواری تو ز بد سرشتی توست ای زیبا
بر ره افکندنت ز زشتی توست ای زیبا
گرش عاقل و تیزبین بودی
گفت و گویت نه اینچنین بودی
آموز که عیبها را همه ز خود بینی
لعن آیینه آنوقت کم پسندیدی
ای! تویی که اینک ده و هفت سال دیده ای به روز
بس نیست از اضافات دم زدن به روز؟
یا تو یی! که جهار و سی از عمرت کذشته است
تا تو را هوش است و متسمع را گوش
کی شوی از گفتن و بد این و آن خاموش؟

ای هادی عزیز دستت گرم و سرت به سلامت
تا تو هستی به زمین، زمان و دل ما شد سر مست


ای هــــــادی....ـ
................

ای هادی از «افشای چنین راز» چه جویی؟
.
گم کردهء خود را قلم انداز چه جویی؟
.
گم کردی و پیدا شد و پیدا شد و گم شد

این گم شده پیدا شده را باز چه جویی؟

هادی ست که ساز سخنش قند زمانه است

تلخ از چه شوی؟ تلخی ازین ساز چه جویی؟

حیف از سخن توست کزو خصم شود شاد

آزردن هم بند و هم آواز چه جویی؟

هادی و خویی هردو در این شهر غریبند

بر غربت ما قلعهء نوساز چه جویی؟

زیبایی مهناز به زیبایی ما ، در

اینگونه ز زیبا و زمهناز چه جویی ؟

ما ، حُسن من و حُسن تو و حُسن خویی هاست

زین حُسن فشردن به دَم ِ گاز چه جویی؟

هادی نفست گرم و سرت سبز و دلت خوش
.
جز خوشدلی از طبع خوش آواز چه جویی؟

(August 13, 2008 4:54 PM)
-:

از دورترها نه میشه قصه گفت و نه غصه خورد درست و حسابی. ولی من مدت ها پیش یکبار اتفاقی در ایران یک شعر از ایشان خاندم. یک مقدار این موضوع دردناک شدم میشه به زبان ساده بگی که چی شده؟ از قرار چه بی قراریه این ...

(August 13, 2008 4:35 PM)
Ghorbani:

آقاى خرسندى
syae كردم كه بى تفاوت از كنار يادداشت شما بگذرم ولى nemedam چرا neveshthe شما چند rozee است كه من را ول nemekond.
شما درست megoyeed كه ان جناب filsoof كه خودش را دكتر جا انداخته است بدونِ آنكه مدرك p ach de داشته باشد ( يك نفر بايد پيدا شود و از ايشان بخواهد كه مدرك doctorayash را montashr كند ) تا به حال بنا به revayathaye زياد از قلم خود zakhmehaye بى شمار motamaresh كرده است.
به ياد دارم كه با راديو زمانِ مصاحبه كرده و mashogehe خانم را ( karbaschi ) در radeef Forog به حساب آورده، و مصاحبه كننده naporsedeh كه agahe فيلسوف ، forogi كه در تمام harfhash نمى از شما نبرده ، و حتى استاد شما ، akhavaan را قبول نداشته ، و جناب فيلسوف كه خودش را غلام حلقه begoosh akhavaan medanad ،چه joree به خود اجازه داده كه آن حرف را bezand.
ايشان سه سال است كه darja mezand ولى sadye موزيك را nemeshnavad و براى ghoshee چشم shaare هيچ ابا ندارد كه begonahanee چون مهناز را saar به نيست كند تا برقِ neghahe shaare مورد نذز را در شب bebenad. ايشان doshmne قلم هستند و با honr cetiz daraad.
مهناز آن toree كه shanede شده و madareksh كم و بش دست به دست گشته حق داشته كه اين مصيبت را به دادگاه بكشند كه حق khodsh را ثابت كند و روشن konaad كه asharash به yagma رفته.
Shaaree كه در اروپا ، سالها هم peyaleh ايشان بوده در جمعى صحبت كرده كه به فيلسوف گفته كه كتاب mashoge را varag زده و به فيلسوف peshnehad داده كه خوب بود كتاب را به اسم هر doee شما چپ ميشد.
khoei از ان دست namardeha زياد دارد. khoei kasanee را دوست daraad كه دور ايشان باشند و در عزا و agroosi ايشان شركت كنند ، yekee از كسانى كه mekhast مشهور شود Karbaschi بود ، و filost به kahter ايشان مهناز را gorbani كرد.

(August 12, 2008 5:08 PM)
MabHoot:

Hatta shoma jenab e khorsandi? akhe be zendegi e sexy e mardom chikar darin,ki ba ki chikar mikone, baba yekam modern shid, to London ham mipaeen ki ba ki eshghbazi mikone? vaghean ke man mato mabhoot az khoondane in matlab moondam,hatta shoma? ey baba

Hadi - aziz jan. yek bar digar matlab ra bekhanid, agar baz ham avazi fahmidid, khabar bedahid ke touzih bedam.
ghorbanat.

(August 11, 2008 3:19 PM)
خاله خانوم:

وای وای وای ، خاله من چرا اونقدر پیرو خرفت شده م ؟ معلومه که خوئیه ! از همون وقتیکه پسرش مرد واو در رثایش یک شعر گونه با فحش خواهر و مادر به پسر بیچاره نوشت ،از همون موقع که مرحوم شاهانی این مثلا شعر را توی مجله چاپ کرد ،میدونستم که طرف کلی قاطی داره . چطور تا خوندن کامنت های جدید نفهمیده بودم که این .... کیه ؟ بهر حال خاله متشکرم که حافظه ام را یاری کردید . وگرنه به اون مادر مرده براهنی هم شک کرده بودم که اون سر دنیا داره توی سر خودش میزنه و شعر " شنبه ، یکشنبه " میگه .

(August 11, 2008 10:22 AM)
زهره:

سلام هادی جان ! من یادم هست که آن موقع ها درمورد اسماعیل خویی و ان زیبا خانم شاعر!! خیلی چیزها می نوشتند وبخصوص مقدمه آن فیلسوف درکتاب آن دخترخانم کلی مایه خنده شده بود . که بیشترمقدمه راجع به آن جان جوان بود تا شعرهایش !! بگذریم به عنوان یک زن وجدان ترا میستایم . باورکن خیلی به زنها ظلم میشود این مردها منهای خودت گویا آدم نیستند( بلانسبت ) حالا چه فیلسوف و چه شاعرباشند دنبال آن منفعت نهایی اند و دیگر هیچ !! موفق باشی و سالم وقبراق

(August 11, 2008 6:25 AM)
mardom:

جناب استاد سلام. شنیده‌ام که مردم به‌هم می‌گویند شما هادی خرسندی، دندانی برای صرف آن شاعره‌ی زیبا تیز داشته‌اید و چون آن شاخه‌ی تُرد نصیبتان نگشته، اینک وقایع‌نگار دل‌ِ سوخته خویش گشته‌اید! والا چه بگویم.
Hadi - Na ahmagh jan, intoor nist. shoma ham sherafatmandane DOROUGH migooii ke SHENIDE_II KE MARDOM BE HAM MIGOOYAND. az kasi shanide_ii ya az MARDOM? akhar andaki dorost hemaghat be kharj bede va ebarate razilane ra aghalan dorost benevis. (az on shaere filsoof yad begir).

(August 11, 2008 12:15 AM)
سانسور نکن:

یعنی که شما خودتون فرشته تشریف دارین؟ یعنی که شما نه می ماسین؟ نه می لاسین؟ نه می پلاسین؟ شما گفتین و ما هم باور کردیم!اگر بخوایم کارنامه شما را وارسی کنیم، چه چیزا که باید بگیم، حضرت آقا؟!
اما اونایی که شما رو از نزدیک می شناسن، خوب می دونن که شما خیلی حسودین و به وقتش باند باز. مشکل شما با اون "شاعر فیلسوف" از حسادته، و نه به خاطر اصول و از این حرفا.از قدیم گفتن یه سوزن به خودت بزن، یه جوال دوز به دیگرون

Hadi - shoma va amsale shoma shojaat va sherafate lazem baraye VARESIE KARNAMEYE man nadarid. baraye hamin be mardom khianat mikonid va karnameye man ra VARESI nemikonid. Man agar be jaye shoma boodam VARESI mikrdam! (sansoorat ham nakardam)

(August 10, 2008 7:02 PM)
a:

salam, mishe yeki be zabane sadeh bege chi shode???

(August 10, 2008 11:01 AM)
آفتاب علوی:

اقای هادی خرسندی
هنرمند گرامی
مطلب تان را در باره خانم مهناز حمیدی، خواندم. هیچ خوشحال نشدم. از اینهمه ناجوانمردی روزگار ما،اما آنچه مرا وادار می کند برایتان بنویسم نه عملکرد انهایی است که شما علیه شان قلم زدید.بلکه نوشته خود شماست که پر از خشم و خشونت است نه تنها خشونت و خشم به آنها، بلکه شما با خودتان هم با خشونت رفتار کردید .!
شما که طنز دارید ! شما که دلتان پر از مهر آدمی است.شما که دل ناشاد مردم غریب و دور از وطن را شاد می کنید ببینید چگونه شلاق به دست قلم دادید .ببینید چگونه جمهوری خشونت اسلامی را شاد کردید.
شما مهربان، مهربان تر باشید
نه بخاطر آنها بلکه بخاطر حرمت قلم خودتان. شما که سالها دور از وطن سختی و رنج کشیدید و با قلم علیرغم غم های فراوان در خدمت مردم بودید و برایشان شادی آفرینی کردید
با ما و با خود مهربانتر باشید
آفتاب علوی

Hadi - Chashm ghorban. saay mikonam.

(August 9, 2008 2:19 PM)
رضا:

با عرض سلام، يادمه چند سال پيش يعنی بعد از چاپ ان مطلب در کيهان در جايی البته تلويحا گفتی که اسماعيل خويی بود. نميدونم يادت هست؟ بهرحال متاسفم که اين جريان تاثيرات بدی داشته. ای کاش ايشان نرفته بود سراغ شعر و به همان فلسفه در کنار استادش احسان نراقي ادامه ميداد.

(August 9, 2008 12:53 PM)
Sahba:

جناب خرسندى!
گويا دوستدارانِ شما جوانانى هستند كه چندان اهلِ ادبياتِ معاصر فارسى قبل و بعد از سال ۵۷ نبوده و نيستند.با اندكى دقت در نوشته شما و براى خواننده گان هفته نامه كيهان آشكار است كه اين شاعرِ filsoof كسى جز اسماعيل khoii نيست.
براى ان هموطن كه به كيهان لندن نسبتى به اعتقاد من نا آگاهانه داده اند بايد بگويم كه روزنامه محل برخورد عقايد و ارا متفاوت است.همانگونه كه اسماعيل Khoii در ان سال ان نوشته را به چاپ rasanid،ديگران هم اگر حرفى براى گفتن داشته باشند البته اين گوى و اين ميدان.(لازم ميدانم كه بگويم من از آقاى khoii نه دفاع ميكنم و نه عقايد چپ ايشان را تحسين بر انگيز مى دانم)
كيهان لندن كار نامه derakhshani از خود براى پاس دارى از زبان و ادبياتِ پارسى و تمرينِ بيان آزادى انديشه بجاى گذشته است(دليل روشن چاپ نوشته هاى جناب خرسندى) و جا دارد كه با emane نظر و نقد بى غرض به كم بود ها اشاره و براى بهبود ان دست اندر كاران ان هفته نامه را يارى داده و در جاى خود از تمامى زنان و مردان شريفى كه به عشق وطن از چهار گوشه دنيا در عرض ۲۵ سال گذشته با نوشته هاى خود اين چراغِ اميد را روشن نگاه داشته اند قدردانى شود.
در راه سربلندى ايران پيروز و پاينده باشيد

(August 9, 2008 6:48 AM)
رضا عليپور.م:

"هادي خان خرسندي"عزيز:
ممنون كه در فرصتي كوتاه كمي تا قسمتي خانم"مهنازحميدي"(شاعر گمشده تا اطلاع ثانوي)را به ما شناسانديد.حكايت ما ايرانيان مقيم ايران حكايت
"دست كوتاه است و خرما بر نخيل".مگر عزيزي چون شما "حميدي"و امثال ايشان و آثارشان را براي ما بشناسانند...واما چند نكته:
1 - به وب سايت ايشان مراجعه كردم و جز صفحه ي سياه چيزي نديدم.شما هم؟
2 - نمي دانم چرا نظردهندگان و يا به اصطلاح
"كامنت گذاران"حضرت"اسماعيل خوئي"را به جا
نياورده اند؟مگر غير از او "شاعر/فيلسوف" يا"فيلسوف/شاعر"(چه خواجه علي/چه علي خواجه)
هم وجود خارجي دارد؟!
3 - راستي اين"مهناز"ها چرا ناگهان غيب شان مي زند و گم مي شوند؟!من هم گم كرده اي دارم به نام
"مهناز"كه يك سال و اندي پيش ناگهان غيب اش زد وجستجوي ام براي پيدا كردن او نتيجه اي نداشته
كه نداشته.داستان اش مفصل است ولي همين قدر بگويم كه اندكي خرده ريز دل پيش اش جا مانده است
Hadi - aziz jan, site ishan kolly sher va aks darad. chetor nadidi?!

(August 9, 2008 12:27 AM)
saeed:

هادى جان سلام و دمت گرم
توى اين دنياى شلوغ كه هم در ايران و هم در خارج از ايران زنانِ ايرانى مورد ستم هستند تو به كمك يكى از آنها mishetabi.
هر چه به اين كله فشار آوردم نتوانستم به خاطر بياورم كه مهناز را در جايى ديده باشم.اميدوارم كه اين خانم هر جا كه هست سالم باشه و هر چه زودتر به خانه اش
برگرده.
هزار هزار لعنت بفرستيم به اون كسى كه باعثِ اين avaregiye گسترده ايرانى ها در جهان شد.
توى مملكت نازنين emoon ايران يه مشت دزد و قاتل حاكم هستند و عزيزانى چون مهناز و بزرگانى فهيم چون هادى و هزاران هزار ايرانى ديگر در غربت.
هادى جان نگرانى تو قابل درك هست ولى كمى با خيال راحت تر به سفر برو اميدوايم كه به سلامت بروى برنامه ات را مثل هميشه خوب اجرا كنى و به سلامت برگردى. در اين مدت شايد هم زود تر مهناز هم پيدا خواهد شد.
اگه تبليغ واسه سوپر دِنا نباشه منم ميخواستم بگم كه آقاى جهانشاه مردِ بسيار نازنينى هست و من گاهى از شمالِ لندن ميرم اونجا براى خريد تا ۲ تا جمله هم با لهجۀ زيباى شيرازى از ايشان بشنوم.
هادى جان به تمام كسانى كه ميشناسم در مورد مهناز خواهم گفت تا شايد خبرى از ايشان داشته باشند.
حتما به زودى پيدا خواهد شد.

(August 8, 2008 6:39 AM)
ح درویش:

سلام
همانطور که توضیح دادید عازم سفرهستید، مضطرب بوده و عجله هم دارید.وگرنه از این متن و نثر در بداغونتان شاخ در می آوردم.هادی و خرسندی و اینطرز نگارش؟!
البته قابل فهم است، افراد به هنگام سفر و بخصوص وقتی مثل شما عجله هم داشته باشنداتفاق می افتد که کفشهایشانرا تا به تا بپوشند. پس بماند برای بعداز سفر، زیرا بنده نفهمیدم مهناز مرد بود یازن. از اسامی و اشخاص دیگری هم که نام بردید چیزی نفمیدم، نه از اناث و نه از ذکور. اصلا ترس برم داشته نکنه کسی سایت شما را اشغال کرده باشد.
اگر واقعاً خودتان باشید،نمیدونم چی بگم.معلوم نیست رمان می نویسید، داستان تعریف می کنید، دنبال چیزی می گردید، یا اینکه ....
سفر به خیر
Hadi - aziz jan, nasr va nazme man az in behtar nemishe. Albate Mahnaz , zan bood.. ghorbanat.

(August 7, 2008 12:57 PM)
پیپو:

متاسف شدم برای اون شاعره...هر چند که تا به امروز اسمش رو هم نشنیده بودم.
اما...حالا که ماجرا اینطور علنی شده و در کیهان هم چاپ شده، چرا اسم اون شاعر/ فیلسوف رو نمیگی؟ کنجکاوی سنتی منو کشت! ببینم، اون آقایی که ترجمه فارسی اسم کوچیکش "دست خدا" و ترجمه عربی اسم فامیلش "خیالی" هست، نیست؟
- Na aziz. Yadollah Roiyaii ahle in hoghe-bazi-ha nist. Zemnan 2bare esme yaroo ra nemikhaham sare zaban biandazam. yek fekri mikonam albate. sabr kon. begzar bargardam. mamnoon

(August 6, 2008 11:38 PM)
امید:

چرا اسم این شاعر و شاعره را نی نویسید تا رسوای دو عالم بشوند و دیگر از غلط ها نکنند و عبرت بشوند برای تمام شاعر و شاعره جدیدی که شعرشان نمی آید و می خواهند از این کارها بکنند ؟ !

(August 6, 2008 10:33 AM)
مجید:

واقعا حال آدم از بعضی از این باصطلاح روشنفکران ما بهم میخورد.
راستی عزیز جان، این شاعر فیلسوف و جوانمرد و کاشف استعدادهای شعری زیباروی را معرفی نمی کنید تا ما شاهکارهای ادبیات و روشنفکری مونو بهتر بشناسیم؟
سفر خوبی داشته باشی
نایب الزیاره ما باش

(August 6, 2008 8:01 AM)
حسینقلی خان:

تق کیهان چاپ لندن برای ما سالهاست که در آ مده . من زمان درازی این روزنامه را آبونه بودم . اما وقتی دیدم از هر نفهمی پول میگیرد وچرندیاتش را چاپ میکند دلسرد شدم .بعدا هم که احمد احرار عزیز سردبیرش شد با وجود اینکه مخلصش هم هستم رغبتم نیامد دوباره آبونه بشوم .هادی جان انشاالله به سلامتی میروی و برمیگردی . دلت شور نزند ما بادمجان بم هستیم . به کوری چشم دشمنان صد و بیست سال زندگی میکنیم . ولی استدعا دارم که وقتی برگشتی سر فرصت چند و چون این مقاله را افشا کنی . مهناز هم پیدا میشود برو به سلامت .
- Aziz jan. dar Keyhane London, emrooz ensan-haye sharifi kar mikonand. Heyf ast onha ra tanha begozarim. Har nashrieye HERFE-II, ba har marami, Journalisme salem ra pasdar ast.

(August 5, 2008 10:56 PM)
saeid:

hadi jan nalehaye hoshange naseri ra be yadam andakhti ,nafaset pa barjast be manande digarani ke dar adabiyat parsi sarzaminan hanozham dar zemine, khaki, abi, hawaii anhara gadrdani mikonand.

Hadi -Mamnoon aziz. Hooshang Nasseri? yadam nemiad. ghorbanat.

(August 5, 2008 8:26 PM)
رضا:

آقاهادی سلام!

امیدوارم به سلامت از سفر برگردی.مطلبت را در باره
مهنازحمیدی خواندم.امیدوارم در بازگشت همانطور که وعده کرده ای آثاری از ایشان را در سایت درج کنی تابیشتر با ایشان آشنا شوم...آثار چاپ شده اش را هم هرطور باشد پیدا میکنم.در موردآن فیلسوف شاعر-یابر عکس-که نوشته ای گمان می کنم که فهمیدم کیست چون یک
بار هم هفته نامه نیمروز شعرکی تقدیم به او با همین
خطاب-شاعر فیلسوف-به قلم یک پادوی نرینه نمایی که از
زمره ی عمله ی طرب مجالس این گونه شاعر-فیلسوف هابود
وای بسا هنوز هم هست چاپ کرده بود.
الغرض اندوهی که پشت کلمات تو در دفاع از مهناز شاعراست هر دلی را که کمتر شیله پیله داشته باشد بیشتر
مجاب میکند.با این حساب و با این روز و روزگاری که
خودت بیشتر به آن واقفی به گمانم باید دست بالا بزنی و
یک چیزی مثلا به نام بنیاد دفاع ازانسان یاانجمن تیمار
از روشنفکرگزیدگان و...و...راه بیاندازی!
هرچند شعر و طنز تو از اینها که گفتم چیزی دست کم ندارد.


منتظرم برگرد!

مخلص رضا

(August 5, 2008 6:44 PM)
rashid az danmark:

hadi jan
ye shomare ham be in nam to danmark hast
004540 ..... 58
- Aziz jan. zang bezan ama gamoon nemikonam oon bashe. (shomare ra hazf kardam(

(August 5, 2008 6:02 PM)
rashid az danmark:

http://www.mahnazhamidi.com/home-fa.html

Hadi jaan in khanoom site bala ro dare. man peygham dadam shoma donbalesh migardid
ghrbanat rashid

(August 5, 2008 5:56 PM)
 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی