بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

يكشنبه 28 آبان 1385

مگر ویزای من ری انتری نیست

عرض کردم که با کشتي به جنوب رفتيم. جمعه صبح از لانگ بيچ در لس آنجلس راه افتاديم. شنبه در شهر انسيناداي مکزيک پياده شديم. عصرش سوار شديم و دوشنبه صبح در لس آنجلس بوديم که دوباره به پاسپورت من گير دادند که خارج شده اي و دوباره داري داخل ميشوي! اينهم سروده اي تازه در اين رابطه:

الا ای افسر ایمی گریشن
دوباره مثل اینکه دیده ای جن

دوباره تا مرا از دور دیدی
حدوداً یک وجب از جا پریدی

به همکاران خود گفتی بیایند
چهارچشمی مرا آنجا بپایند

به مافوق خودت دادی خبر را
که پیدا کرده ای ملاعمر را

شدی در فکر حبسم یا دیپورتم
ز وحشت رفت رنگ از پاسپورتم

الا ای افسر بیلمزگریشن
نده آزار در این سیچوئیشن

شما در موقع رفتن نوشتی
که حق دارم شوم وارد به کشتی

کنون برگشته ام از مرز آبی
بذار داخل بشم مرد حسابی

منی که از شنا چیزی ندانم
چه جوری توی اقیانوس بمانم

بده خیر سرت یکخرده تخفیف
چرا پس مایوی من گشته توقیف

مگر ویزای من ری انتری نیست
مگر چندبار بیای، چندبار بری نیست

سه روز پیشتر فشار دادم به سفتی
شما فینگرپرینت از من گرفتی

دوباره پس چرا انگشت نگاری
ببینم غیر از این کاری نداری؟

مگر انگشت من در این سه روزه
شده در امتحان خود رفوزه

مگر تغییر کرده خط و ربطش
که می باید دوباره کرد ثبتش؟

آهان! ایرانیم من عیبم اینست
تمام نقطه ی ضعفم همین است!

نباشم چونکه مال این حوالی
و یا از کارولینای شمالی

همیشه دردسر دارم دم مرز
شوم اینجا گرفتار تب و لرز

ولی آفیسرا گر رفته رفته
معطل سازیم اینجا سه هفته

وگر بندازیم در آب دریا
خبر سازی تمام کوسه ها را

وگر باید بسوزم یا بسازم
من از ملیت خود سرفرازم

اگر اینجا نمائی پادشاهم
نخواهم کند دل از زادگاهم

وگر انگشت نگاری باز باید
بکن آنقدر تا جانت درآید

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی