بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

شنبه 29 مهر 1385

دکتراي افتخاري به سگ زرد در مقايسه با برادرش!

خاتمي و دکتراي «احمدي نژاد نبودن»! گويا در جهنم مارهائي هست که بابتش به افعي دکتراي افتخاري ميدهند.

اين اطلاعيه ي سازمان زنان 8 مارس است که من هم در گذشته با آنان همکاري داشته ام. حسب الامر ليلا خانوم و نيز بنا به وظيفه درج ميشود:

ما معترضیم، ما محکوم می کنیم، ما تحمل نمی کنیم:

اهدای دکترای افتخاری حقوق به محمد خاتمی یکی از سران مرتجع جمهوری اسلامی بابت سلب حقوق مردم ایران!

خاتمی در مقام رئیس جمهور، وزیر ارشاد و بسیاری سمت های دیگر در طی 27 گذشته یکی از مسئولین سلب حقوق اولیه میلیونها زن در ایران جمهوری اسلامی است
در طی ریاست خاتمی دهها زن سنگسار شدند، صدها دانشجو دستگیر و شکنجه شدند و دهها دانشجو و نویسنده و روشنفکر به قتل رسیدند، مبارزات کارگران برای حق تشکل سرکوب شد و بسیاری از کارگران دستگیر و زندانی شدند، دهها روزنامه و مجله ممنوع شد و بسیاری از کارکنان مطبوعاتی دستگیر و زندانی شدند.
طی دوران وزارت خاتمی در تابستان 1989هزاران زندانی سیاسی در دادگاههای چند دقیقه ای اسلامی به فرمان خمینی و با همدستی محمد خاتمی و بسیاری دیگر از سران رژیم در آن زمان حلق آویز و اعدام شدند و در گورهای دسته جمعی بی خبر از خانواده ها یشان دفن شدند. در دوران وزارت خاتمی هزاران زن روزانه به جرم بد حجابی دستگیر و شلاق خوردند، ماموران حزب الله به صورت هزاران زن به جرم بد حجابی اسید پاشیدند و تیغ کشیدند.
در سالها و ماههای اخیر مبارزات مردم ایران و در راس آن مبارزات زنان در ایران در جهت سرنگونی رژِیم زن ستیز جمهوری اسلامی اوج گرفته است. جنبش زنان، جنبش کارگری، جنبش دانشجویی و جوانان در حال تعیین تکلیف با مرتجعین اسلامی هستند. پرچم های بسیاری بالا رفته اند تا سوار بر موج مبارزاتی مردم شده و نگذارند که مهار از دستشان خارج شود. امپریالیستهای غربی می خواهند این بار نیز در سرنوشت مردم ایران دخالت کرده و مرتجعین دیگری را بعنوان رهبران اپوزیسیون به مردم تحمیل کنند.
از سوی دیگر محمد خاتمی نیز برای نجات جمهوری اسلامی از انزوای بین المللی به تکاپو افتاده است دیروز به آمریکا رفت و برای مردم از "دمکراسی" و "حقوق بشر اسلامی" سخن گفت و امروز به انگلیس می آید تا بابت سلب حقوق مردم از دانشگاه سنت اندروز دکترای افتخاری حقوق بگیرد.
اهدای دکترای افتخاری به یکی از سلب حقوق کنندگان زنان ایران دهن کجی به میلیونها زن ایرانی و مبارزات آنان برای کسب حقوق خود و دست یابی به برابری است، تائید سرکوب کارگران ایران است، تائید حکم اعدام کبری رحمانپور، شهلا جاهد، دلارام دارابی، ملک قربانی و دهها زنی است که طبق قوانین قرون وسطائی اسلام محکوم به مرگ شده اند و هم اکنون در راهروهای مرگ منتظر سنگسار و حلق آویز شدن هستند و به یک کلام تائید نظامی است که موجودیتش با سرکوب و قتل و زندان و ستم واستثمار عجین است.
ما زنان معترض ایرانی در خارج کشور هم صدا با اکثریت زنان ایران دولت انگلیس و دانشگاه سنت اندروز را محکوم می کنیم.
زنان و مردان آزادیخواه و مترقی
ما بعنوان زنان ایرانی ساکن در انگلستان در حمایت و در ادامه مبارزات خواهرانمان در ایران می خواهیم در اعتراض به این نمایش وقیح به خیابانها آمده و این اعتراض را به گوش افکار عمومی جهان برسانیم. بدون شک شما نیز معترضید، بدون شک شما نیز این نمایش وقیح را بر نمی تابید، پس با ما همراه شوید تا صدای اعتراض زنان ایران را هرچه رساتر به گوش افکار عمومی جهان و مردم انگلستان برسانیم.
با ما در این اعتراض خیابانی همراه شوید تا بار دیگر نشان دهیم که اگر مرتجعین با یکدیگر متحدند. ستمدیدگان نیز در مارش خود برای ساختن جهانی عاری از ستم و استثمار و نابرابری در کنار یکدیگرند و نژاد و رنگ و جنس ذره ای در زنجیر اتحاد ما تاثیر ندارد.

آدرس و روز تظاهرات : چهارشنبه اول نوامبر 2006 ساعت 4.30 بعداز ظهر
Chatham House, 10 St James Square, London SW1Y 4LE
نزدیکترین ایستگاه آندر گراند Green Park / Piccadilly Circus

سازمان زنان هشت مارس (ایرانی- افغانستانی) – انگلستان
اکتبر2006

نظر های شما (2)     
00982100000000:

بابا فرمايشات اين خانوم ها دست حزب كمونيست كوليگري رو از پشت بسته

(October 22, 2006 7:36 AM)
:

سلام
خیلی ارادتمندم بخصوص که در هیچ حرکتی این بابای مردم فریب را فراموش نمی کنید.
مرا ببخشید که بخاطر گرفتاری فراوان حتی همّت نداشتم جواب رسید دو شماره اصغر آقا و محبّت را شما بدهم.
می دانم وقت کم داری که به حرفم گوش کنید یا بر نوشته ام با نگاهی قدم رنجه فرمائید.
اما برای دل خودم هم که شده داستانی نقل می کنم که زبان حالم باشد و عذر تقصیر.
قدیما در محل ما کشاورزان با بیل های مخصوص و مرد افکنی زمین را شخم می زدند، وسیله ای هم بودبنام کلوخ کوب که که کار با آن و کلوخ کوبی بعد از کندن زمین بمراتب سخت تر و طاقت فرسا تر از شخم زمین بود.
وقتی کشاورزان از کندن زمین خسته می شدند، برای استراحت بیل را می گذاشتند و کلوخ کوب را بر می داشتندو برای استراحت و تنوع، مشغول کلوخ کوفتن می شدند.
این کار تبدیل به ضرب المثل شده بود و هر وقت کسی می خواست از سختی روزگارش بگوید ، می گفت : استراحتم را کلوخ می کوبم . کنایه از اینکه بعد از اتمام کار، به جای استراحت به کاری سخت تر از کار اصلی ام می پردازم.

یادم می آید یکی از اساتید بلند مرتبه آواز و موسیقی ایرانی که بچه محل و ضمناً معلم ما هم بودهمیشه می گفت : استراحتم را کلوخ می کوبم. گویای اینکه بعد از فراغت از کلاس درس، به تدریس موسیقی و کاری سخت تراز کار اصلیش که معلمی می پرداخت.
این ها را نقل کردم که زبان حال خودم باشد .حالا هم که به تعبیر شما به "تور" دائمی خارج از کشور افتاده ام و و با کلی فیس و افاده در فرانسه زندگی می کنم ، بیل و کلنگ زدنم سخت تر از قبل وطاقت فرسا تر از زمانی که ایران بودم شده است.
افزون بر آن، در گیر مشکلات و مصائب جمهوری خاتمی نژاد هم می باشم،و از آنجا که فهمیده ام خیلی از اکبر گنجی مهم تر هستم ، خود را ملزم و موظف می دانم که بیکار ننشینم و بعداز فراغت از نه ساعت کار لاینقطع در یک شرکت ساختمانی، چُرت زنان هم غذا بخورم و هم به امور مهمه کشورم بپردازم.سایت راه بیاندازم و هی بنویسم، و فردایش همه را پاک کنم.آخه غیر از خودم کسی آدرس سایت را ندارد وتازه مطالبی که در حال غذا خوردن و چرت زدن بروی سایت می آید بهتر است خواننده اش خودم باشم.
راستش در نوشتن که حرفه ای نیستم. مجبورم با دو انگشت بنویسم. همون دو انگشتی که در خوردن غذا هم باید شرکت داشته باشند.تصور کنید زیر صفحه کلید چه محشری است از خورده نون و برنج. حالا کاری به خاکستر سیگار ندارم.
باور کنید آدرس سایت را برای تبلیغ ننوشتم.اصلاً چنین فردی اگر هم حرفی برای زدن داشته باشد با این حال و روزگار چه معجونی ارائه خواهد کرد.
اما از آنجاکه مسئولیت مهمتر از گنجی بودن بر شانه ام سنگینی می کند نمی توانم آرام بنشینم. حالا دور دنیا رفتن وکنفرانس دادن هیچ، اما نمی توانم بی خیال بنشینم.
قصد تعریف از خود ندارم. حقاً شما بگوئید من از گنجی و خاتمی مهمتر نیستم ؟ من یک معلم بودم. یک کلمه از حرفای بو دار گنجی و خاتمی را هم بر زبان نیاوردم.بعد از آزادی مشروط از زندان تا مدتها مجبور بودم هر هفته دفتر اطلاعات را امضاء کنم.از شهر اصفهان هم اگر می خواستم خارج شوم باید خبر می دادم تا قبل از خودم پرونده ام پیشاپیش به شهر مورد نظر فرستاده شود. بعد از اتمام دوره حضور غیاب نیز ممنوع الخروج بودم.حالا هم که با هزار یا علی مدد به فرانسه آمده ام جرأت ندارم نزدیک سفارت ایران بشوم تا رضایتنامه ای برای پاسپورت همسرم تنظیم کنم.همسرم و خانواده ام نیز کاملا تحت نظرند. بلافاصله بعد از صدور پاسپورت همسرم، وارد منزلمان شدند و پاسپورت و بقیه مدارک را ضبط کردند.به خانواده ام در بازجوئی و داد گاه تفهیم کردند که حتی سرفه های پنجساله ما در تلفن ضبط شده است .
من نیک می دانم پایش بیافتد دولت فرانسه مرا در ازاء یک لیتر نفت تحویل حکومت ایران می دهد.
حال شما که به ذکاوت و ریز بینیتان اذعان کامل دارم بگوئید چرا من که یک کلمه حرفای ابراهیم نبوی را نزده ام، اینقدر مهم و خطر ناکم که نمی توانم برای حل مشکل پاسپورت همسرم وارد سفارت ایران بشوم.در حالیکه آقای نبوی وارد سفارت می شود و به قول خودش دو بار هم رأی می دهدو چگونه است که اقای خاتمی نژاد و گنجی که آنقدر گنده گوئی کرده اند، راحت و بی درد و سر با صلوات و سلام از کشور خارج می شوندو از کرملین تا کاخ سفید برایشان فرش قرمز می گسترانند.
ببخشید صفحه نظرات را با صفحه درد دلها عوضی گرفتم.
چاکرم

(October 22, 2006 4:14 AM)
 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی