بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

دوشنبه 17 مهر 1385

قصه برای بچه ها !

در رادیوی معتبری از اپوزیسیون، امروز یکنفر داشت تند و تند ایران را نجات میداد که جاخوردم! چنان با سرعت مشغول انداختن جمهوری اسلامی بود که من کشیدم کنار روی سرم نیفتد. خیلی وسط حرف هاش به کمونیست ها و مارکسیست ها فحش داد، که اگر منظورش حزب کمونیست کولیگری است، هیچکدام از این فحش ها به آنها نخواهد رسید، چرا که این بیچاره ها حتی برای فحش خوردن هم کمونیست به حساب نمیآیند. (مگر اینکه فکر کنیم لنین هم آمریکائی بود). اگر هم منظورش حزب کمونیست کارگری نیست و به کمونیست های واقعی فحش داد، خوب، عقیده اش است. ما هم که داریم تمرین دمکراسی میکنیم، نباید برگردیم بهش بگیم خودتی! (لازم به پرانتز است که من ادعای کمونیست بودن ندارم و در باره خودم حرف نمیزنم. اگرچه در مقایسه با حزب کمونیست کولیگری جرج بوش و شارون هم کمونیست به حساب میآیند.)
آنچه در مصاحبه با این آقائی که گویا در زندان هم بوده، مرا ملول کرد، پاسخی بود که به یکی از سؤالات گسترده و سخاوتمندانه ی مصاحبه کننده داد. سوال(که گمانم قرارش را از پیش گذاشته بودند) این بود که بعد از انداختن جمهوری اسلامی، ایشان چه خواهد کرد؟ و جواب، با نهایت تأسف این بود که با شادی گفت هیچی! من نمیخواهم رهبری داشته باشم، بلکه نویسنده هستم و میخواهم بعد از سقوط رژیم بروم در شمال ایران برای بچه ها قصه بنویسم!
من هنوز از عصری تا حالا پکرم که این مرد بزرگ، این جناب امیرعباس فخرآور که اینطور یک تنه دارد رژیم را ساقط میکند، چرا باید وقتی مملکت به او احتیاج دارد، برود در شمال ایران برای بچه ها قصه بنویسد؟ چرا الآن نمیرود در شمال آمریکا قصه هایش را بنویسد که بعد از انقلاب، دستش باز باشد؟
از عصری تا حالا دارم غصه میخورم. ولی حالا، در حال نوشتن همین سطور کم کم دارم فکر میکنم نکند طرف قصه هایش را برای بچه ها، نوشته است! نکند داشت قصه اش را توی رادیو میخواند. این را باید از پرسش ها و خط دادن های آن مصاحبه گر فرهیخته و کارکشته میفهمیدم.

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی