بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

جمعه 10 شهريور 1385

چگونه «جهان - بگ - لولو » تبديل به «جهان - بگو - لو» شد

اظهارات تفصيلی (کي بود گفت تحميلي؟) رامين جهانبگلو پس از آزادی از زندان در محل خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)
خبرگزاری دانشجويان ايران - تهران -سرويس: فقه و حقوق - حقوق سياسی
رامين جهانبگلو عصر چهارشنبه پس از سوار شدن سه کورس اتوبوس و دو کورس «تاکسي ِ مستقيم»، تک و تنها، در حاليکه مراقب بود مأموران امنيتي در تعقيب او نباشند، خود را به مقابل خبرگزاري دانشجويان ايران رساند. بعضي عابران که او را نشناخته بودند خيال کردند که او يک آدم معمولي است که ميخواهد به سيراب شيردون فروشي جنب خبرگزاري برود. آنهائي هم که او را شناخته بودند – يک عده از او فرار ميکردند و عده اي ميخواستند با او عکس بگيرند - اما باز همه شان فکر ميکردند او ميخواهد به سيراب شيردون فروشي برود. اما جهانبگلو برخلاف تصور همگان و بي اعتنا به حضور آنان، به سيراب شيردوني نرفت. يکي از مشتريان سيراب شيردوني به خبرنگار ما گفت «امروز سيراب شيردون فروش هميشگي نبود و شخص ديگري جايش نشسته بود که خيلي هم ناشي بود و از هيچکس هم حواسش نبود پول بگيره. همه اش حواسش به ساعتش بود. امّا انگار جهانبگلو را ميشناخت و همين که اون پيداش شد با اشاره دست از پشت شيشه به پله هاي خبرگزاري راهنمائيش کرد و لبخند رضايت زد.»

بله، رامين جهانبگلو عصر چهارشنبه در حاليکه ما درها را بسته بوديم و داشتيم تعطيل ميکرديم از درِ عقب خود را انداخت داخل خبرگزاري و مثل شست تير (مسلسل‌وار- مترجم) گفت:« من يک اسب سرکشم.» نامبرده که هيجان زيادي داشت چند شيهه جانانه کشيد و گفت «اگر اينجا فضاي سبز داشتيد من شروع ميکردم به تاخت و تاز. پوتيکا پوتيکا پوتيکا …..»
او سپس صادقانه اعتراف کرد که « من امروز آزاد شدم.». جهانبگلو در ابتدا با اين پرسش خبرنگاران ايسنا مواجه شد که چرا به خبرگزاری دانشجويان ايران آمده است؟ در جواب بي آنکه بگويد از سيراب شيردوني بغلي بپرسيد گفت:« سر راهم بود.»
مسئولان خبرگزاري به او گفتند بهتر نيست اين اعترافات در روزهای آتی، با فرصت و مجال بهتر انجام شود چرا که ما در حال حاضر به وسائل شکنجه دسترس نداريم. جهانبگلو گفت «نه. من عادت کرده ام که بدون شکنجه حرف هايم را بزنم. از بچگي همينطور بودم.»
وی گفت:«من در فرودگاه دستگير شدم. هميشه من در فرودگاه که می‌آمدم پاسپورتم را چک می‌کردند و سئوال و جواب می‌کردند ولی اين بار گفتند لطفا با ما تشريف بياوريد. البته هيچ برخورد خشنی نکردند.» وي افزود« موسوي خوئيني هم که کتک خورد براي اين بود که مقاومت کرد.»
وی درباره وضعيت خود در زندان با بيان اينکه « به هر حال محيط زندان محيط فشار است» گفت:« به من هيچ فشار جسمی و روحی وارد نشد و از همان ابتدا بازجويی‌ها مؤدبانه بود. يعني حتي فحش هم که ميخواستند بدهند ميگفتند خواهر و مادر جنابعالي را فلان. به من گفتند اين اتهامات شماست و شما با اين افراد رفت و آمد داشتيد که گفتم بله داشته‌ام. گفتند شما فکر نمی‌کنيد عليه منافع ملی اقدام کرديد؟ که گفتم من درجهت منافع ملی حرکت کردم. گفتند نه حرکت نکردي. گفتم چرا مؤدبانه حرف نميزنيد؟ گفتند حرکت نفرموديد. گفتم حالا شد يک چيزي.
وی درباره اينکه زمانی که دستگير شد حدس می‌زد به چه اتهامی بازداشت شده است؟ اظهار داشت: طبيعتا می‌دانم که يک سری از اتهامات را نداشتم. من نه راهزن هستم، نه تبهکار و نه قاچاقچی؛ وگرنه استخدامم ميکردند.
وی با بيان اينکه در تمام طول مدت در زندان از نظر جسمی وضعيت خوبی داشته و حتی دارويی نيز مصرف نمی‌کرده، گفت: در زندان برای همه چيز پزشک بود و تنها يک بار برای درد شکم به آنجا مراجعه کردم. من هيچ گاه تا به حال اوين نرفته بودم (فرصت نشده بود) و فکر نمی‌کردم در آنجا پزشک‌های مختلف وجود داشته باشد که بيايند و به شما سر بزنند و بگويند حال شما خوب است يا خير؟ (لامصب زندان نبود، کلينيک بود) چون زياد سر ميزدند من هم يک بار توي رودرواسي رفتم چکآپ کردم بعد گفتم شکمم درد ميکند.
از او سؤال شد آيا شکم شما واقعاً درد ميکرد؟ جهانبگلو گفت من از کودکي يک عادتي دارم وقتي چند مدت لگد به شکمم نخورد شکم درد ميگيرم. آخرين لگد را قبل از دستگيري در خارج کشور خورده بودم. بنده در بند عادی نبودم، در بند غيرعادي بودم. اما صادقانه عنوان می‌کنم که تحت هيچ فشار روحی و جسمی نبودم. ماه اول برايم بسيار سخت بود؛ آدم وقتي زير فشار روحي و جسمي نباشد برايش سخت است. زيرا به محيط عادت نداشتم و ملاقات هم نداشتم. يعني خانواده ام نميآمدند و روي مسئولان زندان را زمين مينداختند. در سه ماه بعد بنده را در سلول انفرادی گذاشتند که در آن تلويزيون و روزنامه وجود داشت و می‌توانستم با خانواده‌ام ملاقات کنم و تماس تلفنی داشته باشم. يعني خانواده ام کوتاه آمده بودند. ميآمدند در سلول من تلويزيون تماشا ميکردند و روزنامه ها را ميخواندند و ميرفتند.

وی با بيان اين که وکيلی اختيار نکرده است، درباره‌ی دليل اين امر گفت: بنده با قوه قضاييه ايران چندان آشنايی ندارم اما در صحبتی که با خانواده‌ام کرده بودم تصميم بر اين بود که خودمان مساله را حل کنيم. زيرا دقيقا نمی‌دانستم به چه کسی بتوانم اعتماد کنم و او بتواند کارم را پيگيری کند. مسئولان زندان خيلي اصرار کردند که وکيل بگيرم. حتي نزديک بود به خاطر وکيل نگرفتن دوباره بازداشتم کنند اما من به آنها اطمينان دادم که با قوه قضائيه ايران چندان آشنائي ندارم. آنها زود متقاعد شدند بخصوص که گفتم نميدانم به چه کسي اعتماد کنم . کافي بود بيخودي به يک وکيلي اعتماد کنم و او از ناآشنائي من با قوه قضائيه سؤاستفاده کند و اعدامم کند. بخصوص که من به عنوان متهم در بازداشت بودم. به اين دليل فکر کردم اگر خودم کار را دنبال کنم بهتر است. به صرفه هم نزديکتر بود خصوصاً که اتهام من يکي دوجمله بيشتر نبود.
جهانبگلو خاطرنشان کرد: همسر من ابتدای بازداشتم پيگيری‌هايی کرده بود اما خودشان به اين نتيجه رسيدند که بنده را آزاد کنند تا ببينند نتايج بعدی چگونه است.و من پسر خوبي هستم يا نه.
وقتي خبرنگار ما علت لاغر شدنش را پرسيد جهانبگلو با ناباوري گفت جدي ميگي؟ وی با اشاره به کاهش وزنش نسبی‌اش گفت: به خاطر اين است که تجربه‌ی زندان نداشتم. غذايم عوض شده بود و همچنين به اين دليل که دور از خانواده بودم. البته وضع غذا خوب بود. به همين دليل فکر ميکردم بايد چاق شده باشم، ولي حالا که شما گفتيد ميروم خودم را وزن ميکنم.

جهانبگلو گفت: فکر می‌کنم اصولا در محيط زندان خيلی بد می‌گذرد. اين را البته از زندانيان ديگر شنيدم. به قول فرانسوی‌ها کسی دلش نمی‌خواهد تعطيلاتش را در زندان بگذراند. زندان هاي فرانسه البته وضعش خيلي بد است. بنابراين عملا هرکس فکر می‌کند بعد از اين‌که از آن‌جا در می‌آيد ديگر به آن‌جا نرود. يا مثلاً اگر رفت دو سه روز بيشتر نماند. ولی خوب شرايط دارد، يک موقع شما درباره‌ی گوانتانامو و ابوغريب صحبت می‌کنيد که عملا چنين چيزی در مورد من صدق نمی‌کند. اصلاً نميدانم چرا به ياد آنجا افتادم. از حماقت اين سيراب شيردون فروشه است. من درباره‌ی کسان ديگر صحبت نمی‌کنم ولی شرايطی که برای من بود اين بود که از يک دوره به بعد توانستم تلويزيون نگاه کنم، روزنامه و کتاب داشته باشم و حتی چيزی بنويسم. من از آن‌جا تعريف نمی‌کنم. می‌گويم اين شرايطی است که برای من مهيا بود ولی می‌دانستم برای افراد ديگر هم مهياست. عملا در سلول‌های ديگر می‌ديدم که کسانی که درازمدت بود قرار بود آن‌جا باشند دوش و توالت داشتند، تلويزيون هم داشتند. اين نبايد باعث شود که عده اي با آمريکا تماس بگيرند که به آنجا بروند و از تلويزيون و دوش و توالت استفاده کنند. بلکه بايد خودش پيش بيايد.
جهانبگلو يادآور شد: نسبت به انديشه‌ای که می‌خواهد بگويد اگر شما با ما نيستيد پس ضد ما هستيد و ما می‌خواهيم به شما ياد دهيم که چگونه دموکراسی داشته باشيد و اينکه چگونه در صحنه بين‌المللی رفتار کنيد، نقد شديد دارم. اولاً نقدم به آن اين است که اينها ميبرند ترتيب آدم را ميدهند.
وی اعلام کرد که ديگر در زمينه‌ای که تحقيق می‌کرده کار نخواهد کرد و حداقل به هفت جاي نابدترش خواهد خنديد. گفت: نه به خاطر اينکه چون زندان رفتم اين احساس را می‌کنم. اما خارجي ها هم بايد فلانشان خل باشد که دوباره مرا بازي بگيرند. جهانبگلو افزود: به اين نتيجه رسيدم بحث‌هايی که موسسات آمريکايی می‌کنند و پول‌هايی که خرج می‌شود و تماس‌هايی که با نخبگان ما می‌گيرند و اتفاقاتی که در خاورميانه می‌افتد در مجموعه‌ای قرار می‌گيرد که اسم آن را امپراطوری می‌گذارم. اينها را هم سيراب شيردون فروشه گفته بگو تا بقيه نخبگان يک وقت گُه زيادي نخورند.
وی عنوان کرد:« روشنفکران به نظر من ملی‌پوشان انديشه‌اند. مثل فوتباليست‌ها. در حقيقت يک روشنفکر ايرانی، يک فرد ايرانی است که از يک هويت و منافع ملی دفاع می‌کند. بنابراين ملی‌پوش انديشه است و نمی‌خواهد که عليه منافع ملی و ملت قرار بگيريد. به همين دليل ميخواهم بروم بقيه تحقيقاتم را وردست علي دائي پنالتي بزنم.

وی اظهار داشت: فکر نمی‌کنم هيچ روشنفکری که به نوعی خودش را به ملتش نزديک بداند راضی باشد که ماموران اطلاعات آمريکا يا دولت ديگری از کارهايش سوء استفاده کنند. بنابراين از اين انشا نتيجه ميگيريم هرکي به گل دست بزنه، شاپره نيشش ميزنه..
وی در ادامه گفت: پروژه من در حقيقت اين است که اولين کاری که بکنم برگردم به همان پروژه‌ای که قبل از دستگيری شروع کرده بودم. من يک سفری به هند رفته بودم و دوباره فيلم ياد هندوستان کرده و می‌خواهم برگردم به هند و آن‌جا کار هندشناسی را ادامه بدهم ولي اينها ميگويند بروم شريف آباد کار هندوانه شناسي را ادامه بدهم .
در پايان خبرگزار خبرگزاري دانشجويان گفت آقاي جهانبگلو، پرت و پلائي، حرفي، تعريفي، چيزي نمانده که يادتان رفته باشد؟ وي گفت : باقيش را بدهيد سيراب شيردوني پائيني تکميل کند. فقط بگم که در زندان، ميکرويو را يادم رفت اشاره کنم. همينطور در توالت، هم آفتابه بود هم کاغذ توالت که زنداني اختيار داشت هرکدام را ميخواهد بردارد. من اوائل که رفته بودم چون تازه از خارج آمده بودم، از کاغذ توالت استفاده ميکردم اما کم کم آفتابه اي شده بودم. اين اواخر که ميخواستم آزاد شوم و مثل اسب سرکش بودم و دوست داشتم سر به بيابان بگذارم، گفته بودم برايم کلوخ آورده بودند.
خبرنگار پرسيد: در استفاده از کلوخ راحت بوديد؟ پاسخ داد: البته کمي زخمي ميکند. براي همين هم ملاحظه کرديد که گشاد گشاد راه ميروم.

متن کامل را در سايت "گويا" ببينيد.

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی