بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

سه شنبه 7 شهريور 1385

خودش را و خرش را

با خانم مرضيه در فرانسه، تلفني گپ ميزديم.
به روال سنتي ، «چه خبر؟»‌ و «شما چه خبر؟» ي رد و بدل شد. گفت دخترم «هنگامه» اينجاست. آمده ميگويد خودم را و خرم را از «لالون» بيرون کرده اند. (لالون دهي است در شمال شرقي تهران که خانم مرضيه باغچه اي در آنجا دارد – يا داشت - تنها يادگار خانه مادري!)

ما آدمها به اينجور سرنوشت براي خودمان و آدم هاي ديگر عادت کرده ايم. اين وسط دلم فقط براي خرک سوخت. او که ديگر «گناهي» نکرده!
به همدردي، چند بيتي بالبداهه شايد هم بالبلاهه آمد، نوشتم. براي اينکه خيال متلک گويان احتمالي راحت شود، با صداي خودم از قول خرک ميخوانمش!

خدايا خود تو ميداني که مخلص
به دور از باور مرضيه بودم

من آن خوش نغمه را هرگز نديدم
نپنداري خر مرضيه بودم

الاغي مال بعد از انقلابم
که در بوم و بر مرضيه بودم

نه در دررفتنش بودم شريکش
نه من همسنگر مرضيه بودم

شعور درک موسيقي ندارم
وگرنه نوکر مرضيه بودم

ندارم جُرم مخصوصي جز اينکه
الاغ دختر مرضيه بودم

به قرآن دوستدار رهبرم من
خدايا حضرتعبّاسي خرم من

ز قول من بگو با حاکم شرع
که از نافهمي اش در عرعرم من

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی