گولم نزد زمانه، با ناز و با قمیش اش
سروده دلچسب داداش منصور - به مناسبت شصتمین سال تولدش – برای «همشهریان» ونکووری اش و آنان که با خلق و خوی او آشنا هستند، البته شیرین تر است. حالا برای شما هم شاید شیرین تر شد اگر قول ما را قبول کنید که وزن و قافیه، کمترین نقش را در بیان حالات صادقانه او دارد. (يا ندارد!- من بالأخره فارسي نوبسي را ياد نگرفتم! - اين "را" ممکن است زايد باشد. زائد.)
منصورخان ما در سروده هایش به شدت «خودش» است. اگرچه غم زیاد دارد و غم دیگران را بیش از غم خود دارد اما به قول «پرویز صیاد» ، او قابل تحمل ترین خرسندی دنیاست!
نقل غزلقصیده «خوشباشي» منصورخان ِ شيرين زبان در اینجا، خاصّه خرجی برادرانه نیست، بلکه ادای احترام به انسان هاي خوشنامي است که در همه احوال، ایثارگرند و لوطی و دور از چُسناله هاي رايج، به ريش فلک مي خندند و مي چسبند!
تولد هميشه همه شان مبارک!............... هادي خرسندي
شاداب زندگی کن!
یک سال اضافه تر شد، عمرم ز سال پیش اش
چرخ فلک فرو کرد بر من دوباره نیش اش
یعنی که باش هشیار، لذت ببر ز عمرت
شاداب زندگی کن، با کم بساز و بیش اش
بازیگرست گردون، بازیچه اش من و تو
آوردن است آئین، دک کردن است کیش اش
میچرخد و شب و روز، ما را نماید علاف
بیهودگی رفیقش، بیداد قوم و خویش اش
روزی کند دلت شاد، ایوان و باغت آباد
فردا شود پشیمان، از کار روز پیش اش
هشیار زندگی کن، کاین چرخ بی ترّحم
راحت کند خرابت، با شیره و حشیش اش
اندازه را نگهدار، تا در نمایش دهر
بازیگرش نباشی، نه گرگش و نه میش اش
گندست وضع گردون، آن سان که مدعی ها
این گشت شیخ و خاخام، آن راهب و کشیش اش
من عاشقم اگرچه، معتاد گول خوردن!
گولم نزد زمانه، با ناز و با قمیش اش
حال مرا بهم زد، درد مرا فزون کرد
برنامه ای که دیدم از ساتِلایت و دیش اش
میخواست تا غم و رنج، بر جان من بچسبد
خوردم تکان زیادی، محکم نشد سریش اش
هرگز نگشته ام مات، از حیله های دنیا
در قلعه مناعت، ایمن شدم ز کیش اش
بگذار تا بچرخد، این پیر لامروّت
من با سبیل چخماق، خوش مانده بیخ ریش اش
منصور خورسندی
ونکوور – کانادا - دهم خرداد 1385 – سی و یکم می 2006