بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

چهارشنبه 29 آبان 1381

من و اين حزب صاحبمرده

من و اين حزب صاحبمرده
«آقاى خرسندى، ديگر چى؟!» عنوان نوشته ايست با امضاي «سعيد مدانلو» در سايت فعال حزب کمونيست کارگري ايران - «روزنه» - که لابد در پاسخ مطلب يا مطالبي است که در همين وبلاگ آمده.
آن نوشته را بي کم و کاست لاي « » و توضيحات لازم را لاي ( ) ميآوريم، به اميد روشن شدن برخي زواياي تاريک تاريخ معاصر!!

«آقاى هادي خرسندي قبلا اظهار داشته بود که طاقت درگيري با ما را ندارد»....
(درست ميگويد. من يک سال پيش، پس از اينکه باديگاردهاي قلمي منصور حکمت به جانم افتادند و از زمين و هوا -!- نشريه و اينترنت و راديو، مرا به ناسزا و تهمت بستند، به ويژه در برابر رجاله بازي و قرشمالي هاي علي جوادي شان و آن بانوي نوسوادشان، - آدم هاي مهم «حزب کمونيست کولي گري!»،- اين بيت را نوشتم:
من طاقت درگيري با حزب ندارم / تاب سقط و مغلطه و کذب ندارم
که هنوز هم ندارم. اين ضعف من آقاي مدانلو را سر رحم آورده:)
« فکر کردم اين بار چگونه پاسخى بدهم که ملاحظه طاقت ايشان هم در آن شده باشد ».
(خوب، پس ايشان که «ما» باشد، دارد براي من نقش حزب بازي ميکند که از همين اول توي دلم را خالي کند! که من في الحال طاقت از دست بدهم. شايد هم واقعاٌ انصاف کميته مرکزي شان گل کرده و ميخواهد ملاحظه ي کم طاقتي مرا بکند. اينطوري به عقل جورتر ميآيد چرا که سايت اينترنتي فعال حزب با من درگير شده. ميفرمايد:)

« بسيار خب، قبول. ابراهيم نبوى طنزنويس سياسى است، چنين طنزنويس سياسى سرشناسى هم هست، سابقه بسيار خوبى هم دارد، در ميانِ گشت ثارالله طفلک تنها کسى بوده که مخالفين را دستگيرى و نوازش ميکرده، در وزارت کشور جمهورى اسلامى هم هيچکاره بوده، در حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى هم بر خلاف بقيه جلوى سانسور را ميگرفته. سابقه زندان هم که دارد. شما از محاسنش گفتيد ما هم به محاسنش افزوديم. ديگر چى؟»
(با همين پر و پاچين ميخواهد برود به چين و ماچين. با اين قلم سحار و بيان فصيح و کلام بليغ که سرچشمه از سلامتي ذاتش ميگيرد، حالا پته مان را هم روي آب ميريزد:)
« کارِتان را ادامه بدهيد آقا. بفرماييد چلوکباب هم با طنزنويس با سابقه و سرشناس مطبوعات آن مملکت (؟) در لندن ميل کنيد. ما که چيزى نگفتيم. تائيديه (؟؟) هم اگر خواستيد بدهيم، به چَشم! کافى است لب بترکانيد!» (؟؟!!)
(حالا چرا ايشان ما را دعوت به چلوکباب ميکند؟ آهان! نه خير! «بنده خدا» دارد کنايه ميزند. اول خيال کردم به فکر آينده ي ماست. نگو دارد گذشته مان را به رخ ميکشد. دارد افشاگري حزبي ميکند که من و ابراهيم نبوي با هم در لندن چلوکباب خورده ايم. لابد بايد اشکنه ميخورديم که پرولتاريائي باشد! خوب دوتا طنزنويس محبوب اشکالي دارد که با هم غذا بخورند؟ حتي چلوکباب؟ اين ديگر هوچي بازي و افشاگري دارد جناب آقاي حزب؟ آيا چلوکباب خوردن، در حزب شما به منزله ي ساخت و پاخت سياسي است؟ چه راحت است در قاموس شما ساخت و پاخت!! راستي همينقدر به آزادي فردي معتقديد؟ براي زندگي بهتر چلوکباب خوردن آدمها را هم «چک» ميکنيد؟ کي با کي چلوکباب خورد؟ محرم بود يا نامحرم؟ .... بايد مرا توي سايت حزبتان لو بدهيد کمونيست هاي کارگري؟ پس چرا يک سيخ کوبيده ي اضافه را از قلم انداختيد؟......)
( حالا چرا حزب ميخواهد «تآئيديه» به من بدهد؟ حالا چطوري من لب « بترکانم»؟ لب «تر» کنم راحت تر نيست؟ آنوقت دبيرخانه ي حزب کمونيست کارگري تائيد ميکند که هادي خرسندي و ابراهيم نبوي در لندن چلوکباب خورده اند؟ بيکار است مگر حزب؟ منظورش اصلاً چيست؟ خوب اگر ما هنوز چلوکباب نخورده باشيم چي؟ ......

جاسوس هاي حزب انگار مرکزيت حزب را دست انداخته اند چونکه اگر نبوي در اين سالها هرگز به لندن آمده باشد، من خبردار نشده ام و بنابراين من و او از لذت يا نعمت چلوکباب خوردن با همديگر محروم بوده ايم و هر دو ضرر کرده ايم، اما ضرر عمده متوجه چلوکبابي هاي برونمرزي است و حزب کمونيست کارگري. چلوکبابي مقداري زيان مادي متحمل شده بابت چلوکبابي که ما نخورده ايم، بي آنکه هيچ ضرر آبرو و حيثيت کرده باشد. اما حزب کمونيست کارگري، اگرچه ضرر مالي نکرده ، در عوض هيچ ضرر ديگر هم نکرده! ..... بگذريم)

آقاي حزب در دنباله ميفرمايد: «لزومى ندارد هر بار که خواستيد افتخارى به سابقه جديد الاکتسابتان بيفزاييد سپرتان را به سپر حزب کمونيست کارگرى ايران بماليد! يک وقت ديديد يکى از اين حزب بى احتياطى کرد پاسختان را طورى داد که طاقت از کف داديد!»
(شاگرد شوفرشان دارد مرا تهديد ميکند. اين بخش، حرف سخنگو يا دبيرکل حزب نبايد باشد اگرچه نثر خودشان است. گمان کنم جلوي چلوکبابي ميخواهند سپرشان را به گلگير من چنان بکوبند که راننده ي اتوبوس ارمنستان بگويد ايولله!)

ميفرمايد: «اصلا چه احتياجى داريد که مسکو را هم به ليست رئيس دانا و وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى اضافه کنيد؟ واشنگتن و تل آويو کافى نبود؟! فقط بپاييد يک وقت روى دست دوستانِ آن وَرِ آب نزنيد! دوم اينکه فکر نميکنيد براى وارد شدن کمى دير شده باشد؟ آنهم سرِ پيرى با کلسترولِ بالا. نگاهى به عمارتِ در حالِ ريزش حکومت اسلامى بيندازيد، از در و پنجره و حتى بالکنى هايش دارند ميپرند بيرون.»
(اخلاق حزبي شان را که بدانيم، بدون نياز به مترجم ميشود فهميد ميخواهند مرا وصل کنند به جمهوري اسلامي. با همان چلوکباب هائي که به خوردم ميدهند، ميزان کلسترول من هم دستشان است. حيفشان هم آمده به رخم نکشند! اينها واقفند که با يک چلوکباب ميشود چپه شد، اما من چنين تجربه اي ندارم)

بعد ميفرمايند: « ضمنا، ناراحت اينکه ما «ظاهرا" کمونيست» هستيم نباشيد. يکى نداند فکر ميکند نعوذبالله شما خيلى کمونيست تشريف داريد! يک وقتي «اتهام کمونيست بودن» به اتان مي چسبانند.»
(آخ آخ! چي گفت! پدرم را درآورد اين حزب کمونيست کارگري. من نميخواستم به اين زودي ها، لو بروم. تصميم داشتم به اسم کمونيست، سهم خودم را از دنياي سرمايه داري بگيرم تا بعد! ... تصميم داشتم يکجور ادا اطوار کهنه شده ي گنديده از خودم در بياورم، مثل اشغال دفتر حزب سبز در شهر کلن در اعتراض به سفر خرازي به آلمان! تا نشان بدهم کمونيست ها برگشته اند به بيست سال پيش! .... يک تير و 3 نشان .... مآموريت خوبي بود ...، حيف که با يک پرس چلوکباب لو رفتم!)
به اين ميگويند حزب!!

--------

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی