بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

شنبه 27 ارديبهشت 1382

خرسندآپ کمدي هلند روتردام جمعه

خرسندآپ کمدي

هلند
روتردام جمعه 23 مه
آمستروین شنبه 24 مه
31 40 346 70 /031
134 500 624 / 031

کلن 7 ژوئن
SATURDAY JUNE 7 – 7.15pm
تلفن
742 366 /0221
6050 476 0178

St. Georg`s School Grosser Sall
Sulzgurtel 47 / 50937 Koln (Sulz)
SB 9,13 (Strassenbahn = Tramwa)

دورتموند 8 ژوئن
تلفن 975 55 16/0231
531 58 51 0173
SUNDAY JUNE 8 – 7pm
WICHERNHAUS
Stollenstr. 36
44 145 DORTMUND (Nordstadt)

+++++++++++++++++++++

در دهکده گرگ آمد
++++++++++++

در دهکده گرگ آمد
يک گرگ بزرگ آمد

با قال و مقال آمد
دنبال شغال آمد

ميگفت که مرغان را ..... تأمين دهم و بيمه
وز بابت نوسازي ..... آجر دهم و نيمه

دانم که شما هستيد ..... از دست شغال عاصي
من بهر شما خواهم ..... آورد دموکراسي

گفتند دهاتي ها.... وامانده و درمانده
ما منتظرت هستيم .... اي گرگ پدرخوانده!
***
در دهکده از سابق .... يک پيره شغالي بود
بر گردن آن مردم .... يک عمر وبالي بود

مرغان و خروسان را .... غارتگر اصلي بود
همراه دو فرزندش .... طاعون دو نسلي بود

ميخواست که مردم هم .... تشويق کنند او را
با به به و با چه چه .... با هلهله و هورا

هرچند که کلي داغ .... بر قلب اهالي بود
روي لب شان لبخند .... ز اعمال شغالي بود

هرکس که نميزد خوب .... لبخند رضامندي
يکمرتبه گم ميشد .... ميرفت سفر چندي!

وآن روز که برميگشت .... با پاي چلاق خويش
يک لحظه نميزد حرف .... از اينکه چه آمد پيش

کس نيز نمي پرسيد: .... يک ساله کجا بودي؟
آن روز که ميرفتي .... موجود دوپا بودي!
يا چشم دوتا بودت .... يا دست تو بودي جفت
مردم همگي واقف .... بر آنچه نبايد گفت!

+++

در دهکده گرگ آمد .... يک گرگ بزرگ آمد
گرگ از ره دور آمد .... با کبر و غرور آمد

مأمور فرستاد و .... .. گفتا به شغال: اي دوست
امروز براي تو .... يکخرده سفر نيکوست

من کله ي مردم را .... مشغول کنم با تانک
تو هرچه دلار آنجاست .... بردار و ببر از بانک
تنها نخوري اما .... ما همدل و همدستيم
هرچند که در ظاهر .... در جنگ و جدل هستيم

++++

در دهکده گرگ آمد.... يک گرگ بزرگ آمد

گرگ آمد و روباهي.... آورده به همراهش
شاهد به دمکراسي .... لابد دم روباهش

گرگ آمد و گفت I AM..... يک گرگ VERY انسان
داريم در آينده ...... يک عالمه با همFUN

هرکس که مخالف شد ....با کار من و روباه
مأمور شغالست او..... دستش بشود کوتاه

در باره ي کار ما.... هر معترضي باقيست
بايد که بداند خوب.... سلول براي چيست!

مانده ز شغال اينجا.... بسيار هلفداني
حيف است اگر فعلاً..... خاليست ز زنداني

ساواک شغالي را.... از بين نبايد برد
يک ثانيه از چپ ها...... رودست نبايد خورد

دانم که شما هستيد .... از دست شغال عاصي
من بهر شما خواهم .... آورد دموکراسي

اين دهکده را خواهيم،..... آباد کنيم از بيخ
فرمانده اين خطه....... مائيم ازين تاريخ

اول بشود خالي..... هر چاله و هر چاهي
پاکيزه شود اين ده .... در مدت کوتاهي

خالي شدن هر چاه ..... از نفت و فضولاتش
يک عالمه دارد خرج ..... ملت دهد اقساطش

هر مرغ و خروسي هست..... در داخل هر خانه
لطفاً بدهيد اول ...... از بابت بيعانه

++++

در دهکده گرگ آمد....يک گرگ بزرگ آمد
با قال و مقال آمد .....همدست شغال آمد
در دهکده گرگ آمد....يک گرگ بزرگ آمد

هرگز نرسد آنروز.....کاين ملت مستأصل
يادي ز شغال آرد.....گويد پي راه حل:
کاي جانور نامرد......همت بکن و برگرد!

در دهکده گرگ آمد .....يک گرگ بزرگ آمد
(احتمالاً دنباله دارد)
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

دادگاه اسلامي حضرات « ملي– مذهبي » را به زندانهاي طويل المدت محکوم کرد.
ملي مذهبي ها که به زندان مي افتند، آدم دلش براي باقي زنداني ها ميسوزد: آقا آب بکش. آقا نجسه. آقا با کفش نيا تو. آقا واساده آب نخور.... آقا ..... و فلانت را ميبويند مبادا طهارت نگرفته باشي.
آخوند ها از اين وسواس ها ندارند.
فرق عمده ي آخوند با ملي- مذهبي اين است که آخوند براي بيزينس ، به دين و مذهب چسبيده ، اما ملي- مذهبي از بيزينس پول درميآورد خرج دين و مذهب ميکند. مهندس سحابي هنگام اعلام حکم زندان در سفر حج بود! پادشاه عربستان بيش از فقير بيچاره هاي گرسنه ي ايران به مختصر دلار مهندس سحابي نياز دارد.
البته مؤمناني تيپ مهندس سحابي اول پول شان را خرج بينوايان ميکنند بعد به مکه ميروند. رفتن مهندس سحابي به سفر حج نشان ميدهد ديگر گرسنه و بي خانه و بي درماني در سطح کشور وجود ندارد.

بين ملي- مذهبي ها، آدم هاي تحصيلکرده زياد است. دکتر و مهندس هم فراوان دارند. دکترشان وقتي نسخه مينويسد ، زباني هم به مريض ميگويد «انشاا... .به حق پنج تن خوب ميشي!». مهندس شان هم وقتي درس فيزيک و شيمي ميدهد ميگويد: « بعون الهي اکسيژن و هيدروژن با هم ترکيب ميشوند و بياري باب الحوائج، آب توليد ميکنند!»
در کتاب آمده است : ملي– مذهبي شخصي را گويند که به آداب و رسوم ملي همانقدر احترام ميگذارد که به امور مذهبي. نهايت آرزويش اينست که چهارده معصوم را ببرد سيزده بدر!
اعتقاد ملي-مذهبي ها به نجسي و پاکي در حدي از وسواس است که در زمان ملي شدن نفت، ميگفتند نفت را تا کُر نباشد نبايد ملي کرد.

در باره ي خاله زنک هاي مارکسيست
++++++++++++++++++++++++++
در باره ي « اي کارل مارکس تو آسوده بخواب اين خاله زنک ها بيدارند» که دفعه ي پيش نوشته بودم بعضي از دوستان علاقمند شدند بيشتر بدانند و علي الخصوص واقف شوند که « حزب کمونيست کوليگري » به بالا بودن کلسترول ( چربي خون ) من چکار دارد؟

اين عين نامه ايست که در پاسخ دوخطي که من در همين وبلاگ نوشته بودم در سايت حزب کمونيست کارگري آمده با امضاي سعيد مدانلو که ظاهراً از ارکان حزب يا سخنگوي آن است: ( همه ي پرانتزها را من باز کرده ام)
« آقاى هادى خرسندى قبلا اظهار داشته بود که طاقت درگيرى با ما را ندارد.
فکر کردم اين بار چگونه پاسخى بدهم که ملاحظه طاقت ايشان هم در آن شده باشد. »

( توضيح اينکه من يک بيت نوشته بودم، اين ها معصومانه از يک مصراعش استفاده ميکنند. من نوشتم :
من طاقت درگيري با حزب ندارم - تاب سقط و مغلطه و کذب ندارم
بي طاقتي من از درگيري با حزب کمونيست کارگري به خاطر دروغ و سفسطه و مغلطه و هوچي بازي و کوليگري هائي بود که ازشان ديدم و حريفش نبودم. نمونه ميخواهيد؟ توي همين نامه هست.)
آقاي مدانلو بعد از پنج شش سطر پرونده سازي براي ابراهيم نبوي ( لابد او هم چيزي عليه آمريکا نوشته بوده يا نيشي به اسرائيل زده بوده ) به من بند ميکند:

« کارِتان را ادامه بدهيد آقا. بفرماييد چلوکباب هم با طنز نويس با سابقه و سرشناس مطبوعات آن مملکت در لندن ميل کنيد. ما که چيزى نگفتيم. تائيديه هم اگر خواستيد بدهيم ( از طرف يک جمع حرف ميزند. سخنگوي حزب است انگار) ، به چَشم! کافى است لب بترکانيد! »

اين عين نوشته يا «خود» نوشته ي خاله زنکي آقاي مدانلوست که عيناً از سايت حزب « کپي» شده. منظورش از « لب بترکانيد » احتمالاً همان اصطلاح « لب بجنبانيد » بايد باشد.
لابد تآئيديه را هم که « بدهند»، متن اش را اين شخص محترم مينويسد: « نظر به اينکه هادي خرسندي لب ترکانده ، به چشم! حزب کمونيست کارگري بدينوسيله تأئيد ميکند که هادي خرسندي و ابراهيم نبوي در لندن چلوکباب خورده اند!»

که چي؟ اين حزب و اين سخنگوي حزبي کار مهم تري ندارند؟ اصلاً از کجا مطمئن هستند که ما خودمان بوده ايم چلوکباب ميخورديم؟ شايد يکي مان بدل اش بوده يا هر دو! ما يک بدل هائي داريم که هيچ مفتش و جاسوس و مأمور خفيه اي نميتواند تشخيص بدهد. من اصلاً خودم بدل ام! حزب از کجا فهميده ما با هم چلوکباب خورده ايم؟ تازه حالا که فهميده چرا به بهانه ي تاًئيديه دادن، دارد لومان ميدهد؟ ميخواهد نبوي را در ايران به دردسر بيندازد؟ اصلاً مگر چلوکباب خوردن با من دردسر دارد؟
اين است مارکسيسم شان؟ این ها دارند با جمهوری اسلامی مبارزه میکنند؟ اگر هم بخواهند، فرصتش را دارند؟
آقاي مدانلو در ادامه مينويسد:« لزومى ندارد هر بار که خواستيد افتخارى به سابقه جديد الاکتسابتان بيفزاييد (؟؟؟) سپرتان را به سپر حزب کمونيست کارگرى ايران بماليد! يک وقت ديديد يکى از اين حزب بى احتياطى کرد پاسختان را طورى داد که طاقت از کف داديد!... »
دوست مکانيک من ميگويد اين تهديد را جدي بگير! و ميگويد ميخواهند بزنند گلگيرت را قر کنند!

سخنگوي حزب بعدش مرا به همکاري با وزارت اطلاعات رژيم متهم ميکند و ميگويد: « ... دوم اينکه فکر نميکنيد براى وارد شدن کمى دير شده باشد؟ آنهم سرِ پيرى با کلسترولِ بالا....»
کاش نويسنده ي محترم حزب ميزان بالا بودن کلسترول مرا هم مينوشت که به دکترم نشان بدهم يک قرص جديد برايم بنويسد. فکر ميکنيد حزب کمونيست کارگري يک تاًًئيديه هم بابت بالا بودن کلسترول به من بدهد؟
اينها مهم نيست. آنچه مرا نگران ميکرد حرف آقاي مدانلو بود که تهديد کرده بود: « يک وقت ديديد يکى از اين حزب بى احتياطى کرد پاسختان را طورى داد که طاقت از کف داديد!... ». فهميدم که حزب تصميم دارد يکي از او گنده تر و خوشقلم تر به جنگ من بفرستد که طاقت از دست بدهم. دوهفته از نگراني شب ها خوابم نميبرد. روزها ميخوابيدم.

بالاًخره انتظار سرآمد و شخصي با امضاي « ناصر اصغري » نوشت:
«هادي خرسندي محترم: اخيرا نوشته اى را از شما با عنوان "من و اين حزب صاحب مرده" خواندم که لازم دانستم نکاتى را با شما در ميان گذاشته باشم. اميدوارم که اعصابتان خردتر نشود.

ظاهرا بعد از ١١ سپتامبر ٢٠٠١ اختلافات شما با حزب کمونيست کارگرى به جاى باريکى کشيده شد. اما شما متأسفانه تاکنون در چندين مورد با منتقدان خود برخورد عصبى کرده ايد. کسى که هوس خربزه کرده باشد بايد پاى عواقبش (؟؟) هم بنشيند. على جوادى ( ضيا آتاباي حزب! ) و يا هر "نوسوادى" با شما بحث سياسى کرد و اگر شما خودتان را جدى نمى گيريد حداقل به شعور خوانندگانتان احترام بگذاريد. (دوباره بفرمائيد) چلوکباب و چين و ماچين چى؟ (هان؟) کشک چى؟ انتظار مى رفت که همانند هر آدم مسئولى به "ابهامات" اين و آن جواب مى دادى. در عوض براى تصويه (طثويه؟) حساب با حزب کمونيست کارگرى، و دل احتمالا عليرضا نوريزاده را به دست آوردن خودتان را در کنار کار کشته هاى جمهورى اسلامى يافتيد. "از اسرائيل پول مى گيرد." آيا معناى اين جمله را مى دانيد؟ آيا مى دانيد جمهورى اسلامى براى اينکه قتل عام و سرکوبها را توجيه کند، هزاران انسان را به گرفتن پول از اسرائيل متهم مى کند. همين يکى دو سال گذشته بود که گروهى از شهروندان يهودى ايرانى را به همين جرم کذائى به حبسهاى طويلى محکوم کرد. فردا جمهورى اسلامى مى تواند به همين حرفهاى شما استناد بکند و کسانى را به پاى چوبه هاى دار ببرد. (آخ آخ) آيا به اين جنايت قبل از ارتکاب فکر مى کنيد؟ (نه من معمولاً اول ارتکاب ميکنم بعداً هم فکرش را نميکنم) گاها بسيار ناشيانه به کاهدان مى زنيد. اصلا معلوم است شما که به سلامتى ذات ديگران شک داريد، هنگام نوشتن اين خزعبلات در چه حالت روحى هستيد؟ براى در رفتن از معرکه به نقض "آزاديهاى فردى" توسط حزب کمونسيت کارگرى که سعيد مدانلو باشد، پناه آورده ايد. چه کسى را داريد دست مى اندازيد؟ (الله اکبر)

شما متأسفانه در کنار بن لادن و ملاعمر و سربداران آنجا که هزاران مردم بيدفاع مثله شده بودند، هورا مى کشيديد. (بله؟) و اکنون هم بى شرمانه مرگ منصور حکمت را هورا مى کشى. (چي؟) به نظر مى رسد که بازارتان بدجورى کساد شده است. (همه فهميده اند) حمله به حزب کمونيست کارگرى، در کنار اسلام سياسى بودن و هورا کشيدن براى مرگ منصور حکمت، تنها شما را منزوى تر مى کند. (منزوي ترين)

قصدم اين نيست که باعث بالا رفتن فشار خونتان بشوم، (آن هم با کلسترولي که شما بهتر ميدانيد) ولى حداقل به عنوان يکى از مشترکين قديمى "اصقرآقا" (اينجاش را غربان شکلت) خواستم نکاتى را به شما يادآورى کنم که احتمالا آخر عمرى ( تمديد نميکنيد؟) به دردتان بخورد. درباره اين معلق زدنهاى سر پيريتان زياد مى شود نوشت، اما به حال خودت رهايت مى کنم.» ( دستت درد نکنه)

با سپاس از آقاي اصقري محترم! من نامه ي ايشان را سه چهار بار خواندم. هنوز هم بيکار که ميشوم ميخوانم. آخر هفته ها يا هروقت مشکلات زندگي فشار ميآورد پناه ميبرم به اين نامه.

از شما چه پنهان يکشنبه ي گذشته داشتم بعضي جمله هايش را براي خودم ترجمه ميکردم. در اين نامه دو نکته ي تکان دهنده هست که فکر ميکنم فقط مرا تکان داد. يکي اينکه نويسنده پيش بيني کرده که من در « آخر عمر» هستم. ديگر اينکه با بي اعتنائي نوشته : « به حال خودت رهايت ميکنم »! حالا نميشد قبل از نوشتن اين نامه، من رو به قبله را به حال خودم رها ميکرد و اينهمه فونت و حروف و جمله و اصول حزبي و دستور زبان فارسي را حرام نميکرد؟

اما اينکه حزب کمونيست کوليگري ( کارگري سابق) از اسرائيل پول ميگيرد يا نه، خدمت جناب اصقري مشترک قديمي و عزيز اصقرآقا عرض ميکنم که اين شايعه ايست که راست و دروغش محرز نيست، مثل شايعه ي چلوکباب خوردن من و ابراهيم نبوي در لندن. گيرم شايعه ي مربوط به مرا فقط حزب کمونيست کوليگري منتشر ميکند و شايعه ي پول گرفتن حزب از اسرائيل را من از خودم در نياورده ام .

بيائيد يک راه حل منصفانه و شرافتمندانه براي هر دو قضيه پيدا کنيم. ( فرض کنيم هر دو کار، قبيح است و به يک اندازه هم قبيح است!) من با صداي بلند و با تضمين شرف اعلام ميکنم که هرگز آقاي ابراهيم نبوي را در انگلستان نديده ام و در لندن و در هيچ شهر ديگر دنيا با او چلوکباب نخورده ام و حزب کمونيست کارگري وقيحانه ميخواهد تأئيديه ي دروغ بدهد و بيشرمانه دروغ ميگويد. حالا حزب شما هم اگر راست ميگويد (!) در مقابل اينهمه شايعاتي که « چپ » و « راست » ميگويند، بيايد يکبار اعلام کند که هرگز هيچ کمک مالي مستقيم و غير مستقيم از اسرائيل نگرفته!

بيائيد يک بار در يک گوشه ي سايت پر مخارجتان يا در برنامه تلويزيوني اجاره اي تان، يا در نشريات گوناگون تان اين را بگوئيد تا من هم در اينجا نقلش کنم و معلوم شود تمامي شايعات بي اساس بوده و حزب کمونيست کارگري از اسرائيل پول نگرفته بلکه لاتاريش برده!
بيائيد همانطور که من بابت دروغي که درباره ام ميگوئيد مشت محکم به پوزه تان ميکوبم شما هم روي شايعه سازان را کم کنيد.
فعلاً
++++++++++++++++++


--------

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی