بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

پنجشنبه 15 خرداد 1382

---------------------- خرسندآ÷ کمدي کلن شنبه

----------------------
خرسندآ÷ کمدي
کلن شنبه 7
دورتموند يکشنبه 8
يعني آخر همين هفته
بليت در فروشگاه هاي ايراني

س س س س ل ل ل ل ل ا ا ا ا ا ا م م م م م م م م
S----A------L------L-----A-------M-----!
سلام. خيلي دير شد. ببخشيد. باور کنيد خودم بيشتر ناراحت بودم. اما از قديم گفته اند « سلام با تأخير به از خداحافظي با تعجيل ». (بگذار ما هم يک ضرب المثل تازه به زبانمان اضافه کنيم. بعدها خودش قديمي ميشود!)

داشتيم تغيير و تحولات کام÷يوتري ميداديم. (حرف ÷ را روي اين کيبورد جديد ÷يداش نميکنم. همان که 3 تا نقطه زيرش دارد. رضا ÷لوي را با آن مينويسند. اين سرش را بخورد هنوز کام÷يوتري اختراع نکرده اند که اعداد و ارقام فارسي را مثل آدم بزند وشماره تلفن ما ايراني ها را قاطي ÷اتي ننويسد. يا ÷رانتزت را چ÷ه باز نکند يا بابت يک خط تيره که ميزني روزگارت را خراب نکند. (تيره نکند مينوشتم بهتر بود) حالا ما کلي ÷ول داديم کام÷يوتر جديد خريديم عجالاً عدد 3 را انگليسي زده . حرف سوم را هم ندارد. شما لطفاً تا اطلاع ثانوي اين را (÷) بخوانيد .

گفتم ÷هلوي. . ÷ريروزها مهمان عزيزي داشتم دکتر محمود عنايت مدير مجله ي نگين و را÷رت نويس برجسته و روزنامه نگار متفکر ايران ما. دوتاِيي نشسته بوديم در منزل دوستي برنامه ي آقاي اعليحضرت شاهزاده رضاجون ÷هلوي سوم (براي هر نوع سليقه) را تماشا ميکرديم. من گمانم اول بار بود تصوير ايشان را ميديدم. ÷يشترها صدايش را شنيده بودم. خوشم آمد ازش. از حرف زدنش به رسايي ، تسلطش به زبان و قدرت بيان اش ... و از همه مهمتر آگاهي اش از مسايل روز. تا همين ÷ريروز شاهزاده ميگفت بعد از افغانستان نوبت ايران است. ديروز ميگفت بعد از عراق نوبت ايران است. حالا که آمريکا روزي ده بار به هزار زبان اعلام ميکند که به ايران حمله نخواهد کرد، آقا شاهزاده هم با صلابت ميگويد ملت خودش رژيم را سرنگون ميکند و منتظر آمريکا نمي ماند!
اين خودش نشان ميدهد که شاهزاده سي ان ان را تماشا ميکند، بي بي سي را گوش ميدهد و واشينگتن ÷ست را ميخواند. مگر از يک شاهزاده چقدر ميشود توقع داشت؟

فردا اگر شاهزاده باز حرفش را عوض کرد مطمين باشيد که تقصير او نيست بلکه آب از سرچشمه گل آلود ميشود و براي اينکه حرفشان دوتا نشود شاهزاده روز به روز خودش را با نظم نوين جهاني وفق ميدهد!

من از دکتر عنايت، نظرش را راجع به آينده ÷رسيدم. گفت من راجع به گذشته هم زياد مطمين نيستم!

خانمي از آشنايان ما شوهري از صنف زحمتکش سلطنت طلب دارد. ميگفت اين چند ساله رفتارش خوب شده بود اما از وقتي قرار شده رضا ÷هلوي برگردد، اين دوباره مرا کتک ميزند. اعتماد به نفس اش برگشته. توي خانه راه ميرود و به همه فحش ميدهد.
اين خانم آنگاه با لحني آميخته به شرم و طنز و تمسخر آهسته گفت: ُ ديگه وايگرا هم نميخورهَ!
حرف هاي اين خانم برايمان جالب بود جز اينکه نفهميديم شوهر او با کي قرار گذاشته که رضا ÷هلوي برگردد؟

ديگر اينکه آيا نقل سخن آن خانم در باره ي وايگرا ، کم÷اني داروييِ فايزر را به فکر سنگ انداختن در راه بازگشت شاهزاده نخواهد انداخت؟

---------------------------------------------
نشريات رسيده
دو تا نشريه برام رسيد که ميخواستم اينجا معرفي کنم يکيش نميدانم کجا رفت. بعداً ÷يداش ميکنم. اسمش <باران> بود مال انتشارات باران در استکهلم با کارنامه اي درخشان از چا÷ کتاب در تبعيد. سردبيرش بهزاد کشميري ÷ور بود. ( يعني هست. اما نه که من مجله را گم کرده ام، ماضي به نظرم ميآيد.) ÷يداش که کردم باهم ورق ميزنيم. حالا مجله ي تلاش را ورق بزنيم. ضمن تشکر از هردوشان که براي ما ÷ست کرده اند.
تلاش - شماره ي 13 (اميدوارم اين کام÷وتر تازه کار، رقم سيزده را سي و يک يا يکسوم يا دوازده و نيم ننوشته باشد.)- سال سوم - فروردين و ارديبهشت. صاحبان امتياز فرخنده مدرس و علي کشگر . (اميدوارم کشتگر ننوشته باشم)
شماره فکس تلاش – اگر کسي خواست – چهل و نه – کد آلمان – چهل – کد هامبورگ – سي و دو. هشتاد. هشتادوهشت. بيست و ÷نج.

تلاش مطالب خوب و خواندني دارد. از نيلوفر بيضايي. عباس دستمالچي. داريوش همايون. باقر ÷رهام و ديگران ..... (به نظر من بد نيست هرکس خواست، فکس بزند نشاني بدهد بگويد يک شماره برايش بفرستند. اگر خوشش آمد مشترک شود وگرنه حداقل ÷ول تمبر همان يک شماره را بفرستد. آن را هم اگر نفرستاد من حاضرم تقبل کنم. بالأخره از يک جايي حمايت فرهنگي از همديگر را شروع کنيم.)
من با ناشران تلاش تماسي ندارم و نمي شناشمشان. نميدانم هم را ديده ايم يا نه ولي ميدانم ما در ارو÷ا يکي دو نشريه ي نسبتاً خوب لازم داريم. حالا آرش هست، باران شروع کرده، تلاش هم دو سال است درآمده. من هم ميخواهم «اصغرآقا» را به عنوان نخستين و ديرسال ترين نشريه ي ا÷وزيسيون اين دوره، دوباره درش بياورم. همه مان موفق باشيم انشاالله!
-------------------------------------------

انشاالله
حکايت «انشالله» مال دخو است؟ عبيد است؟ هرکي ...
يکنفرسر راه از دخو ÷رسيد کجا ميري؟ گفت ميرم بازار خرم را بفروشم با ÷ولش براي زنم تنبان بخرم براي دخترم النگو بخرم براي ÷سرم تي.وي.گيم بخرم. (حالا مثلاً)
يارو گفت بگو انشاالله!
دخو رفت و در بازار و خر را فروخت و ÷ول را از جيبش زدند . در راه بازگشت به خانه دوباره يارو را ديد که مي÷رسيد چه کردي؟ گفت انشاالله رفتم بازار، انشاالله خر را به قيمت خوب فروختم انشالله جيبم را زدند انشاالله از هستي ساقط شدم انشاالله دارم دست خالي برميگردم به خانه انشاالله نميدانم جواب زنم را چي بدم انشاالله نميدانم چه خاکي به سر کنم ... الي انشالله آخر...

از اين انشاالله من ياد يک چيز ديگري ميخواستم بيفتم.نشد. حالا مي افتم.
آهان.اين هايي که نام براي تشکيلات شان درست ميکنند سعي دارند حروف اول کلمات مربوطه هم کلمه اي مناسب تشکيل دهد.
انجمن چي بود که ÷رويز صياد درست کرده بود که برآيند حروف اولش ميشد «اختا÷وس». (انجمنِ خدمتگزارانِ .... نميدانم چي چي) مال هوا÷يمايي ملي ايران به زيبايي ميشد « هما ». (هما يا هماي ÷رنده ي خوشنام و سرشناسُ در فرهنگ ايران). بعد تبديل شد به « هجا » که معني اش دشنام است و توهين است و دري وري و ليچار و هرآنچه ديگر که لايق « هوا÷يمايي جمهوري اسلامي » باشد!

سازمان چريک هاي فدايي خلق ايران اسم خلاصه اش بي معني و بي قواره بود: «سچفخا». در مقابل، جمعيت ملي آزادي عشق کلمه اي مناسب به دست ميداد.

زير يک اعلاميه اي ديدم « کانون تکاوران ايران بزرگ » نام اختصاري « کتاب » را گرفته بود. من از تکاور جماعت خوشم ميآيد، حتي ميترسم اما دلم براي کتاب سوخت. کتاب با هيچ چسبي به تکاور نمي چسبد اما اگر اسم شان را «کانون تکاوران کاوياني» گذاشته بودند، کتک اش چقدر مي چسبيد. کما اينکه سازمان « خدا – شاه – ميهن َ» با آن (خشم) که توي ÷رانتز گذاشته اول باري که من ديدم تا چند روز ميلرزيدم. بعد هم ديدم چاره اي نبوده. ديگر خدا شاه ميهن را نميتوان انگولک کرد و جا به جا گذاشت. تازه که چي؟ شخم؟ مخش؟ شمخ؟ ... مگر اينکه کلمات مترادف بگذارند.مثلاً کشور به جاي ميهن که بشود خشک؟ يا اعليحضرت به جاي شاه که بشود خام؟ يا ÷روردگار به جاي خدا که بشود ÷شم؟ آنهم در اين شرايط تاريخي که اين کام÷يوتر صاحبمرده من ب را نميزند. ( منظور از اين ب همان ب است که سه تا نقطه دارد و بالاتر توضيح داده ام)

حالا اين را داشتم ميگفتم. حرف توي حرف آمد چونکه من همينطوري که اين ساعت 4 صبح دارم از توي اتاق کار و خوابم تاي÷ ميکنم و ÷اکنويس هم نميکنم يک احساس خودماني و نزديکي با شما که داريد ميخوانيد دارم که خودم را سامسور مانسور نميکنم. اصلاً نميدانم يا نميدانستم از کجا شروع ميکنم؟ چه جوري ادامه ميدهم؟ و به کجا ميرسم؟ حالا اگر يک وقت يک چيزي نوشتم که آن عنترهاي لوطي مرده ي کمونيست بدنام کن، (حزب کمونيست کارگرهاي طرفدار اسراييل!!) بُل گرفت که مثلاً فلاني با آنهمه کلسترول، تا چهار صبح بيدار ميماند .. (چنانکه در سايت شان نوشتند اين خرسندي کلسترول اش بالاست! ... و با اينکه کلسترولش بالاست چلوکباب ميخورد ...) .. ديگر برايم مهم نيست.

جمهوري اسلامي تا توي رختخواب مردم رفت اما تا بيخ دل و روده شان رسوخ نکرد و جز الکل به چيز ديگري حساسيت نشان نداد. اينها يا روي چربي خون حساسيت دارند يا روي من!

باز حرف توي حرف آمد. انجمن ÷ادشاهي ايران ميخواست تشکيل بشود و صاحب انجمن! که يک افسر بازنشسته بود اصرار داشت نام انجمن را طوري کشش بدهند که اختصاري اش «آ÷ادانا» شود. يکي از همکاران اصغرآقا آنجا بوده ميگويد «آ÷ا» يش که درست است. دنباله اش هم بگذاريد «در آينده ي نزديک». تيمسار بدش نمي آيد و تکرار ميکند « انجمن ÷ادشاهي ايران در آينده ي نزديک ...» و تا متوجه ميشود الف آخر آ÷ادانا را کم آورده ، سرضرب يک کلمه به آخرش اضافه ميکند که موجب حيرت همکار ما ميشود: «انجمن ÷ادشاهي ايراي در آينده ي نزديک ........ انشاالله».
آخ خ خي ي ي ... شيش تا ÷اراگراف است من اين «انشاالله» را ميخواستم بگويم فرصت نميشد!

من ديگه برم بخوابم با اجازه تون. جمعه عازم کلن و دورتموند در آلمان هستم. راستي سفرنامه ي هلند را هم ننوشتم. مجله ي باران هم درين فاصله ÷يدا نشد. (حرف ÷ هم که ور÷ريد!)

به جاي سلاح هاي مَس ديستِراکشِن ، (کشتار جمعي) نيروهاي آمريکا و انگليس يک غزل خداحافظي از صدام ÷يدا کرده اند که فرداي ÷ايين کشيدن مجسمه اش سروده و فرار کرده.
بيت اولش چنين است:

سحرم ممد صحاف به بالين آمد
گفت برخيز که تنديس تو ÷ايين آمد ...

نسخه ي کامل اين غزل را قرار است دکتر عليرضا نوري زاده از آن بانوي آشنايش بگيرد و براي من بياورد.
اين خانمه همان زني است که در لندن رابط نوري زاده با سعيد امامي بوده و هروقت اين خانم ÷يش سعيد ميرفته (معمولاً شب هاي جمعه) دکتر را هم با خودش ميبرده و کيفش را ميداده نوري زاده نگه دارد. عليرضا جان هم همه هفته از اين فرصت استفاده ميکرده و وقتي سر آنها به هم گرم ميشده هرچه اسناد و مدارک در کيف آن خانم بوده برميداشته تا اگر حرفي ميزند و چيزي مينويسد بي سند و مدرک نباشد.
پس جمعه صبح آن غزل را با مطالب تازه تر خواهيد داشت.

پ پ پ پ پ پ پ پ پ پيدا شد
-------------------------
راستي متوجه شديد؟ پ پيدا شد ، منتها در خط آخر. روي دکمه اش ژ نوشته بود در حاليکه ژ اينجا با شيفت ز آمده.
هوا روشن شده اما من دل نميکنم. جمعه سروده ي ديگري هم دارم:
اگر خواهي که اوضا را بداني
بپرس از اکبر رامسفلدجاني
اين خبر را هم داشته باشيد که ژنرال الصحاف از مخفيگاه اعلام کرده که آنکس که در روزهاي جنگ توي تلويزيون ميآمده خودش نبوده بلکه بدل اش بوده. گفته من خودم انگليسي بلد نيستم.
صبح به خير.


دوستان با پوزش فراوان، از باز کردن ایميل های اتچمنت دار، چه عکس و چه اعلاميه معذوريم.
آنچه تاکنون رسيده باز نشده.لطفاً از فرستادن اِيميل تشويق آميز و مطالب وقتگير پرهيز بفرماييد.
نشاني پستی و شماره فکس و تلفن براي تماس های جدي تر از اين قرار است:
ASGHAR AGHA NEWSPAPER
P.O.BOX 2019
LONDON NW10 - 7DW
UK
Tel & Fax (044) 020 8965 3002
Mob. (044) 079 5143 5245
گله ميکرد ز مجنون ليلي
که شده رابطه مان ايميلي .....
(اين سروده که در همين وبلاگ ميتوان پيداش کرد، تقديم به همه ي شماست)
-------------------------------------

--------

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی