بچه ها این گربه هه ایران ماست.!
پراکسی جديد
فيلتر شکن
برای دوستان در ايران
اصغرآقا، نوشته هاي هادي خرسندي

يكشنبه 10 خرداد 1383

اشتباهي که ابراهيم نبوي ميکند

اشتباهي که ابراهيم نبوي ميکند

آقاي نبوي مينويسد:
« اصغرآقا و طنز فقاهي
اما طنز نويسي بعد از انقلاب فقط در محدوده مرزهاي سياسي ايران زنده نبود، و پس از دوم خرداد هم طنزنويسي فقط در داخل ايران فعال نبود. هادي خرسندي طنزنويسي که قبل از انقلاب آثارش ابتدا در مجله توفيق و سپس در ماهنامه کاريکاتور چاپ مي شد و شعر و نثر طنز را جدي گرفته بود، در سالهاي انقلاب با چند شعر بلند آوازه تر شد. همه شعر "خدا يک شب به خواب شاه آمد" را به خرسندي نسبت دادند. خرسندي بعد از انقلاب همراه با مسعود بهنود شعر "اسم شب" را سرود، شعر حال و هواي آن روزهاي سال ۱۳۵۸ را نشان مي داد، اما برخلاف بهنود که بعدا نوشت ما مي مانيم و ماند و سالها بعد از ايران رفت، خرسندي در همان سالهاي اول از ايران مهاجرت کرد و مجله اصغرآقا را در لندن منتشر کرد. تقريبا جز نام خرسندي هيچ نام ديگري به طور جدي در اصغرآقا نوشته نشد. او تکليفش را با حکومت روشن کرد. معتقد به سرنگوني حکومت بود و همه نوشته هايش هم حکايت از همين داشت. خرسندي بعد از انقلاب مجموعه انشاهاي صادق صداقت را که از زبان نوجواني ساکن ايران بود، منتشر کرد و همچنين به تقليد از نام کتاب سلمان رشدي(آيات شيطاني) نام مجموعه اشعارش را آيه هاي ايراني گذاشت. خرسندي پس از دوم خرداد همان برخوردي را که با محافظه کاران مي کرد با اصلاح طلبان نيز کرد، اما پس از مدتي که گروهي از اصلاح طلبان به زندان و بازداشت گرفتار آمدند، برخوردي نرم را با افرادي چون اکبر گنجي در پيش گرفت. خرسندي به طنز در مورد گل آقا سخن گفت و براي تاکيد بر اينکه صابري نگاهش به سياست ناشي از نگاهش به فقه است، عنوان" طنز فقاهي" را روي آثار صابري گذاشت. اگر چه بعد از دوم خرداد خرسندي با جديت طنزنويسي را در مورد مسائل سياسي ايران دنبال مي کند، اما در برنامه هاي روي صحنه و اکثر نوشته ها و سروده هايش مسائل ايرانيان در غربت را موضوع اصلي نوشته هايش قرار داده است.»

متن کامل در اين نشاني است:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2004/05/040522_pm-en-satire76.shtml

توضيحات من:
ابراهيم نبوي حداقل دو هنر دارد. يکي طنزنويسي، در حد استادي و يکي طنزشناسي؛ که من در مقوله دانش وفن نميگيرمش و هنر ميدانمش.

پس وقتي دکتر نيما مينا به ايميلي خبرم ميکند که در سايت بي.بي.سي، ابراهيم نبوي طنز معاصر را بررسي کرده؛ باقي ايميل ها را (که خوشبختانه زياد هم نيست و دوستان؛ خواهش مرا به نفرستادن ايميل پذيرفته اند)، رها ميکنم و «کات و پيست» کنان ميجورمش و ميخوانمش. آنجا را هم که مربوط به خودم ميشود دوبار ميخوانم. بعد بلند ميشوم ميروم ذره بين بيارم دوباره بخش مربوط به خودم را بخوانم ببينم منظورش چي بوده؟ آيا مخصوصن اسم مرا آورده؟ يکجوري خواسته کنفم کند؟ آخ که چه عشقي دارد يک جواب به او بدهم يکي هم به بي.بي.سي و مجبورشان کنم طبق قانون مطبولاگ (قانون مربوط به وبلاگ ها!) يک بار ديگر عکسم را بگذارند و در همان سايت و با همان فونت و زير همان کليک!، يک عالمه چيز راجع به خودم بگويم و از اين فرصت بهترين استفاده ممکن را بکنم . يکجوري هم ژست بگيرم که بنگاه سخنپراکني بريتانياي کبير و در رأس آن « ابراهيم نبوي» با حيثيت چهل ساله قلمزني من بازي اي کرده است و اند، که با هيچ توضيح و پوزشي قابل جبران نيست!

گشتم ذره بين را پيدا نکردم. يادم آمد سال ها پيش که يک کم بلوغ کاري در خودم احساس ميکردم، زدم شکستمش.

يک خاطره اين وسط
دو سه سال پيش يک نامه اي روي اينترنت بي در و پيکر گذاشتند بد و بيراه به خانم سيمين بهبهاني. امضاي يک عده زيرش. من، پرويز صياد، شهره آغداشلو، هوشنگ توزيع، هما سرشار ...! تکذيب ها شروع شد. همه امضاها جعلي بود. دو دسته حقه باز دعواشان شده بود و نامه جعل ميکردند. دوستان گفتند تکذيب کن، گفتم نميکنم! آن دسته مقابل – حقه بازهاي اينور – ايميل زدند تکذيب کن، گفتم نميکنم! دوستم هما خانم سرشار پاي تلفن مجبور شد با من تند حرف بزند که شهره تکذيب کرده، هوشنگ تکذيب کرده، فلان تکذيب کرده، بهمان تکذيب کرده، تو هم که ميگوئي امضا نکرده اي، خوب حق است که تکذيب کني. به همه گفتم به من چه. يک نفر آمده امضاي مرا جعل کرده که جنجال کند، حالا من بيفتم به زحمت که چي؟ که حالا اين دسته اينوري را خوشحال کنم. که حالا يارو جاعله کيف کند که مرا به زحمت تکذيب انداخته. گفتم نه. هرکس حعل کرده خودش هم چشمش کور، تکذيب کند! به هما خانم گفتم خانم سيمين بهبهاني بايد تکذيب کند! گفت او چرا؟ گفتم بايد تکذيب کند و بگويد من ميدانم با ارادتي که هادي به من دارد و احترامي که براي من قائل است، از اين غلط ها نميکند. به يکي هم از اينوري ها که از آلمان زنگ زده بود و تشويقم ميکرد به تکذيب، گفتم من حوصله تکذيب و فرصت صحبت کردن با شما را ندارم!

چند ماه بعد که آب ها از آسياب افتاد تلفن زدم به ايران با خانم بهبهاني صحبت کردم و ماجرا را گفتم . گفتم منتظر بودم شما تکذيب کنيد. گفت من تکذيب کردم و ميدانستم امضاي تو جعلي است.

برگرديم همانجا که بوديم
خوب حالا چه برسد به مطلبي که ديگري راجع به من نوشته. بکلي بمن چه؟ او مسئولش است نه من که از همه جا بيخبرم نشسته ام دارم ماستم را ميخورم. تازه راستش از نوشته نبوي خوش خوشانم هم شد. براي همين در اينجا نقلش کرده ام. اگر مرا از قلم مينداخت چکار ميکردم؟ُ نامه مينوشتم به بي بي سي و سازمان ملل و اخضر ابراهيمي که ابراهيم نبوي اسم مرا ننوشته؟ (البته الان هم که خوش خوشانم شده بود هنوز راه باز بود که بروز ندهم و طلبکار درآيم و اصلن بي بي سي را ببرم زير سوال که چرا آن مقاله را نداده به من بنويسم که سن ام بيشتر است؟ سيد هم که هستم)

آم ما يک احساس خرسندي خوبي به من دست داد. تلفنش را گير آوردم زنگ زدم تشکر کردم. گفتم فقط يک اشتباه داشت که قدري مرا عصباني کرد (تيتر کوبنده مطلب مربوط به همينجاست و همه رودي درازي هم براي همين است!) و آن اينکه سروده < اسم شب> را من <همراه با مسعود بهنود> سروده باشم!!
مبناي اين سؤتفاهم لابد استفاده ايشان از سروده من در نوار <کانال دو> بود که آن اوائل منتشر کرد. نه قبلش از من اجازه گرفت نه بعدش تشکر کرد. دو سه باري هم که در لندن در خانه مان از او پذيرائي کردم اين غيرت و معرفت را در او نديدم که اصلن اشاره اي بکند و به روي خودش بياورد و شکري بگزارد.

<اسم شب> را که در بهار 58 در لندن سرودم و <خدا يک شب به خواب شاه آمد> را که آذر 57 در لندن نوشتم، به زودي در اينجا ميگذارم. (خصوصن که دومي را به نبوي قول دادم) منتظر تايپسيت مفتم!

در نوشته ابراهيم نبوي عمده ترين کار پيش از انقلاب من که هشت سال طنز روزانه در روزنامه اطلاعات بود، از قلم افتاده بود.
باقي بقايش و ناز نفس اش و دوام قلمش که افتخار طنز معاصر است و يک مقاله او در آن سرزمين، انعکاس و تأثيري داشت که مجله<گل آقاَ> با 60 نفر شاعر و نويسنده و کارتونيست، هيچ شماره اش نداشت. (من اين را دوسه سال پيش در اصغرآقا نوشتم)دمم گرم!

--------

 
 
 
این سایت را BookMarkکنید!

بایگانی